"6"

740 109 15
                                    

با برخورد کمرم با میله تخت ، صوزتم از درد جمع شد ، با خرص شروع کردم بع فحش دادن:

+لعنت بهت استایلز لعنت ، فاک یو ...چرا اینجا میله داره ؟؟ مادر فاکر عوضی

جاس بلند بلند بهم میخندید

+توام بهتره اون دهن گشاد فاکیتو ببندیو اینقدر نخندی .....اخـــــــــــــ

_واای لعنتی.....تو خیلی خوبی لویی .....چند وقت بود نخندیده بودم ....یه دیوونه ی به تمام معنایی تاملینسون ....

مابین حرفاش هی میخندید . پوفی کردمو با درد رو تخت نشستم ....

کل روز بع طرز فاکواری حوصله سر بر تموم شد ....

بعد شام لویی دوباره همونجوری خودشو رو تخت پرت کردو خوابید و متوجه این نشد که هری جاس رو صدا زدع که بره اتاقش

____________

_ویلیام.....ویلیام

از در اومد تو

_بله قربان !!!

_جاسو بیار بالا

_اما....

_نشنیدی چی گفتم ؟؟؟

_ چشم قربان ....

زود از اتاق خارج شد ، بعد از چند دقیقع همراه جاس اومد تو

_بفرمایید قربان ، امرتون انجام شد

_میتونی بری !!

درو بست . من موندم و جاس که بی خیال به اطراف خیره شده بود

_اتاق قشنگیه استایلز ، برخلاف اخلاقت سلیقه خوبی داری

بلند شدمو یقه اشو تو دستام گرفتم

_خفه شو

تک خنده ای کردو ادامه داد

_یکی اینجا اعصابش خورده و اوه... مرگ داره واسم دست تکون میدع

پوزخند صداداری تحویلش دادم

_عجیبه کع واسه لحظه ای زندگی التماس نمیکنی

_چون زندگی واسم تموم شدع اس

_اومممممم....

یقه اشو ول کردم . سرمو تو گردنش فرو کردمو بو کشیدم ، روی رگش بوسه ای گذاشتم که باعث شد سرشو به جهت مخالف کج کنه ، نیشخندی زدمو گاز محکمی از گردنش ،دقیقن رو رگش گرفتم ، ایندفعه اجازه ندادم اون ماده بی حس کننده تو رگش جریان پیدا کنع

(خون اشام ها توی بزاق دهنشون یه ماده بی حس کننده وجود داره که طمعه شون زیاد داد و بیداد نکنه :| و ترشح این ماده دست خودشونه ینی هروقت بخوان اون ماده رو تو بدن طعمه تزریق میکنن هروقتم نخوان اینکارو نمیکنن .. اوف چه قدر حرف زدم:|)

هری نصف خون جاس رو مکیده بود و جاس دیگه مطمئن بود اخرایه زندگیشع که هری ازش فاصله گرفت ، دور لبشو لیس زد وبایه نیشخند عریض به جاستینا خیره شده بود . ویلیامو صدا زد

_ویلیام ... اینو ببر تو سلولش

_چشم قربان

جاستینا حتی جون اینو نداشت که چشماشو باز نگع داره و راهشو تشخیص بدع ، پس خودشو بی اراده روی ویلیامز انداختو گذاشت که اون مرد همراه خودش بکشتش

خیلی زود ویلیامز جاستینارو به جیمز تحویل داد ، نگاهی پر از تعجب و گنگی بین ویلیامزو جیمز رد و بدل شد ‌، و ویلیامز شونه هاشو با بی خیالی بالا انداخت و رفت

حتی جیمزم از اینکار اربابش متعجب شده بود ، اینکه اونو نیمه جون رها کرده و حتی فکر اینم نکرده که جاس ممکنه واسه خودشو لویی دردسر درست کنه

لویی با صدای در بیدار شد و جیمزو دید که جاستینارو داره میکشه و رو تختش میزاره ، سریع بلند شدو سوالی جیمزو نگاه کرد

+هی چیشده ؟؟؟

_مواظب خودت باش لویی ،ممکنه امشب رفتار عجیبی ازش سر بزنه

و به جاس اشاره کرد ، جیمز جواب لویی رو نداده بود و این باعث شده بود اخمی روی پیشونیه لویی بشینه

از تخت اومد پایینو تو اون اتاق نیمه تاریک صورت جاس رو دید که بع سفیدی میزد

عملن از تعجب چشاش بیشتر از این باز نمیشدو حتی اخمش غلیظ تر شد وقتی جای دوتا دندون رو گردنش بود و دور اون زخم کبود بود

_کی باهات همچین کاری کرده ؟ اصن اینا چین ؟؟؟ ....

لویی میدونست جاس بیهوشع اما دلیلشو نمیدونست ، خیره بع جاس موندع بود کع ، با باز شدن ناگهانی چشمای جاس ، چند متر از ترس به عقب قدم برداشت

نگاهش به چشمای به خون نشسته جاس افتاد و وقتی تغییر رنگ مردمک چشماشو حس کرد ، عرق سردی پشت کمرش نشست

اتاق تاریک بود اما لویی میتونست درخشش چشمای قرمز رنگ جاستینارو ببینع ، زبونش قفل شده بود ، مغزش ارور میداد

انگار فلج شده بود و عملن کاری نمیتونست بکنع ، جاستینا از جاش بلند شد و با قدمای اروم به لویی نزدیک شد

لویی بیشتر وبیشتر به در چسبید ، اون حتی نمیتونست جیغ بزنه ، نفساش خیلی سریع نامنظم شده بودنو صدای قلبشو به وضوح میشنید کع رو هزار میزنه

اون حتی نمیدونست واسه چی اینقدر دارع میترسه ، شاید برق توی نگاه جاس بود که اینقدر میترسوندش ، شایدم جذبه اش
شاید رنگ برنزه پوست جاس بود که به سفیدی مطلق میرفت

حالا دیگه جاس یع قدمیه لویی بود و امادع واسه حمله ، لویی واسه اخرین بار تلاش کرد که خودشو نجات بده

+جاستینا.....

این تنها کلمع ای بود که لویی تونست به هر ضرب و زوری کع بود تلفظ کنه

بعد از چند لحظه ، برق نگاه جاس از بین رفت و چشاش به حالت عادی برگشت و دوباره بیهوش شد و افتاد

لویی با ترس نشستو به جاستینا که حالا واقعن بیهوش بود خیره موند ، سریع بغلش کردو رو تختش گذاشت و خودشم رفت رو تختشو خوابید ، زانوهاشو تو شکمش جمع کرده بود و تند نفس میکشید

هیچ کنترلی رو اروم کردن تنفسش نداشت ، نمیتونست داشته باشه ، اون وحشتناک ترین اتفاق عمرش بود

__________

عاااه کیتن ترسوم😻😻😻
البت خب منم بودم میریدم به خودم
شما چطور؟؟؟😎😎😂😂
نظر یلدتون نره
832 کلمع
ال د لاو
~zari~

vampire of UK (L.S)حيث تعيش القصص. اكتشف الآن