هیچ خبری نبود ، البته فعلن
____________
صبح با صدای کوبیده شدن در بلند شدم ، جیمز بود که میگفت بریم صبحانه ، با بی میلی از جام بلند شدمو یه تکونی به جاستیناکه غرق خواب بود دادم+هی ، بلند شو دختر ، وفت صبحانه اس
_خوابم میاد
+منم همینطور ولی مجبوریم
اینارو وقتی داشتم صورتمو میشستم بهش گفتم . جاستینا با هر زحمتی بلند شد و باهم پشت جیمز راه افتادیم ، مطمئنن صبحونه مفصلی نیس ....
یه تکه نون با تخم مرغ ابپز و پنیر و یه لیوان چای
چیزی که من ازش متنفرم ....سرمیز نشستمو با بی میلی غذایی که روبه روم بودو نگاه میکردم که صدای جاس باعث شد سرمو بگیرم بالا
_چرا اونجوری نگاش میکنی ؟؟
+ام...خب میدونی تنها چیزیه که من ازش متنفرم
تک خنده ای کردو مشغول شد
_تازه مجبوری هرروز این غذارو تحمل کنی
+فاک
_اره ، دقیقن فاک به استایلز
با تعجب بهش نگاه میکردم که با چه حرصی بهش فحش میداد ، اون تکه نونو با هر زحمتی بود به داخل معده ام فرستادم ، دوس نداشتم تا ناهار گرسنه بمونم . بلند شدمو به سمت اتاق که نه... سلولمون رفتیم ،
_اینجا هیچ سرگرمی نداده نه ؟؟
_نه تا وقتی کع استایلز انتخابت کنه و دوباره یه نیشخند لعنتی تحویلم داد
+میشه اینقدر تزسناک درموردش صحبت نکنی ؟؟
_اون واقعا هس
+همین الان گفتم که اینجوری صحبت نکنی
یه چش غره رفتو ساکت شد ،
_هرچهقدرم بخوای از حقیقت فرار کنی اون یه ....
جیمز حرفشو قطع کرد
_بسه دیگه ، اینقدر کلکل نکنین ، جاس توام مواظبه حرف زدنت باش
_اگه نباشم ؟؟
_حس مرگو میچشی دختر !
_چه خوب
+تو واقعا دوس داری بمیری جاس؟
_تنها چیزیه که بهم حس خوبیو منتقل میکنه
اینجا همه چیزش ترسناکه ، ادماش ، رفتارایی که از خودشون بروز میدن ، حرفایی که راجب استایلز میزنن ...اوه...و خود استایلز ...بدون شک یکی از بدترین ادمای روی زمینه ...البته اگه ادم باشه ...
بعد ار حرفایی کع بین منو جیمز و جاس رخ داد دیکه کسی خرفی نزد ، رو تخت دراز کشیدم خوابیدم ......
_هی بلند شو وقت ناهاره
+من گرسنع ام نیس ، نمیام و خوابم میاد برو بیرون جیمز
KAMU SEDANG MEMBACA
vampire of UK (L.S)
Vampirکی میدونه ؟؟؟ ... فاصله بی تفاوت بودن تا وابستگی و دوست داشتن فقط یه خط باریکه ... اونا وابسته شدن ... همدیگرو دوست داشتن ... انسان و خون اشام ..... قانون مرگ رو نادیده گرفتن ... بهش اهمیتی ندادن ... اهمیتی ندادن به چیزی که بین عشقشون فاصله میند...