"5"

820 115 14
                                    

صبح از خواب بیدار شدم ، هنوزم یکم از ترس دیشب تو بدنم بود و نفسام نامنظم بود

_من متاسفم..اگه....اگه دیشب ترسوندمت...اونا واقعن،دست من نیستن .... متاسفم لویی

+اوه...مشکلی نیس ، باهاش کنار میام

یه لبخند دندون نما زدم که با دیدن صیحانه رو دهنم ماسید

+ولی با این نه

خندیدو سرشو به نشون تاسف تکون داد

_عادت میکنی....ینی خب....مجبوری

و دوباره خندید ، من نمیدونم چه چیز خنده داری گفته که خودش داره بلند تر میخنده

پوفی کردمو پشت میز نشستم

+ نشونت میدم استایلز

نمیدونم قراره چی نشونش بدم ولی قرارم نیس دس رو دست بزارم تا هرروز چیزی که ازش متنفرمو بخورم

من همچین ادمی نیستم که هرکاری باهاش کردن دم پس نده و ساکت بمونه

_هی تو فکری لویی !!!

+ها؟؟ اها...اره...

_تو فکر چی ؟؟

+عوض کردن غذاها

تخم مرغ پرید تو گلوش و به سرفه افتاد ، سریع یه لیوان اب پر کردمو دادم بهش ، یکم که اروم شد با چشمای گشاد بهم توپید

_چجوری دیوونه ؟ مغز خر خوردی یا خودت خری ؟؟ مثه اینکه یادت رفته دیروز استایلز باهات چکار کرده نه ؟؟؟

+نه یادم نرفته ، اگع اون اینجوریه ، منم پرستیژ خاص خودمو دارم

ابروهامو انداختم بالا و با یه لبخند دندون نما نگاش میکردم که داشت به پشتم نگاه میکرد

+هی مگه چی دیدی پشت من که اونجوری داری بهش زل میزنی

ابرو بالا انداخت و لبشو گاز گرفت

+این ادا ها چ.....

_کسیرو دیده که ازش وحشت داره
مگه نه جاس ؟؟

جرئت نمیکردم سرمو برگردونم و باهاش چشم توچشم شم

_میبینم که خوب نقشه میکشی !

اومد نزدیکتر ، جوری که نفساش به گوشم  میخورد

_باهم کار داریم لوییس

اون لعنتی عمدا منو اینجوری صدا میزنه

_گفتم خوشم نمیاد منو اینجوری صدا بزنی

اینو با تمام ترسی که سعی در پنهون کردنش داشتمو موفقم شدم با تحکم گفتم

_منم گفتم هرکیو هرجور دوس دارم صدا میزنم ... نگفتم ؟؟؟

لینو گفت و ازم فاصله گرفت ر قدمای تند سمت در خروجی رفت . سینی رو کوبوندم رو میز

+لعنت بهت استایلز لعنت

رو کردم به جاستینا

+توام میمردی یک ندا بدی که این تخم جن اینجاست؟؟

_اولن ، من با چشم و ابرو سعی کردم بهت بفهمونم ، دومن همین الان گفتی اگه اون اینجوریه منم پرستیژ خاصه خودمو دارم

+ادای منو درمیاری ؟؟؟

_نه فقط خواستم یاداور هدفتون بشم

شونه هاشو انداخت بالا و مشغول صبحانه اش شد . منم تند نفس میکشیدم و صورتم تو اتیش میسوخت ، شرط میبندم صورتم از فرط عصبانیت قرمز شده ، مرتیکه بیشعور سادیسمی
___________
وقت صبحانه بود ، پرانرژی تر از همیشه بلند شدم ، هوس کرده بودم برم سالن غذاخوری و اون کیتن عصبانیو اذیت کنم

از پشت بهش نزدیک میشدم ، به جاس گفتم چیزی نگه ، پشت سرش توقف کردم

+اگه اون اینجوریه منم پرستیژ خاص خودمو دارم

+اوه چی دیدی پشت من که اینجوری بهش زل زدی ؟؟

+این اداها چ....

وسط حرفش پریدم

_کسیو دیده که ازش وحشت داره ، مگه نه جاس .....میبینم که خوب نقشه میکشی !

رفتم نزدیک ترو تو گوشش گفتم

_باهم کار داریم لوییس

لوییس رو غلیظ گفتم  و این خیلی زود باعث شد همون لویی پرخاشگر رو ببینم نه یک ترسو

+نگفتم منو اینجوری صدا نکن ؟؟

_منم گفتم که هرکیو هرجور دوست داشته باشم  صدا میکنم ، نگفتم؟؟

منتظر جوابش نشدمو راهمو به سمت در خروجی کج کردم

به اندازه کافی اعصاب کیتنمونو خورد کردیم ، همین کافیه واسه اینکه روزمو بسازه

رفتم تو اتاقو پیرهنمو دراوردم

_خانم هوران ؟؟

_بله قربان

_ملحفه ها کثیفه میشه زحمتشو بکشی ؟؟؟

_حتمن !!

در اتاقو باز کردو بدون اینکه به من نگاه کنه ملحفه هارو جمع کردو از اتاق اومد بیرون

خانوم فوق العاده نجیب و مهربونی بود ، مثه مادرم دوسش دارم ، لبخندی زدمو لپ تاپو روشن کردمو دوربین سالن غذا خوری رو روی لویی تنظیم کردم

این بشز فقط افریده شده واسه حرص خوردن ، تک خنده ای کردم و به خیره شدنم بهش ادامه دادم

همراه جاس همونطور که انگار داشت غرغز میکرد از سالن خارج شدن 
نگاهم چرخید سمت دوربین سالن که حالا جیمزم همزاهیشون میکرد

بع سمت سلولشون رفتنو با باز شدن در توسط جیمز ، لویی خودشو پرت کرد رو تخت بالایی که فکر کنم کمرش به میله کنار تخت برخورد کرد که صورتس از درد جمع شد

میدیدم که زیر لب داره فحش میده

کیتن عصبانی همیشه حرصی ، خندیدمو لپتاپو خاموش کردم ، ولی خیلی زود لبخندم تبدیل به اخم شد

_برنامه دارم واست جاس

نیشخندی زدم  و به سمت پنجره اتاق رفتم که نور خورشید ازش میتابید

لعنتی چرا من بدون اون انگشتر لعنتی نمیتونم یک ثانیه نور خورشیدو تحمل کنم ؟؟
فــــــــــــــــاک
^________^
عااااه مای شت
هارولد ایز کخ اند هی نوز ایت😁😁😁
نظر یادتون نره ها😘😘
تا اینجا فن فیک خوب پیش رفته عایا ؟؟؟
راضی هستین ؟؟؟؟
عال د لاو
~zari~

vampire of UK (L.S)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang