"7"

772 107 14
                                    

هیچ کنترلی رو تنفسش نداشت ، نمیتونست داشته باشه ، اون وحشتناک  ترین اتفاق عمرش بود

بالاخره بعد از کلی کلنجار رفتن با خودش خوابید اما نمیتونست لرزش خفیف بدنش ناشی از ترسی که بهش وارد شده بودو پنهان کنه

صبح با صدای جیمز بلند شد ، یه نگاه به جاس کرد که انگار رو تختش جا به جا شده بود ، چون دیشب لویی اونو بع پشت دراز کرده بود و الان اون به سمت چپش خوابیدع

+جاس یاهامون نمیاد ؟؟

_چرا میام پسر .... کمک میخوام

با حرف ناگهانی جاس ، باعث شد لویی هینی بکشه و به سمتش برگرده

+تو از،دیشب تا حالا منو سکته دادی ! میشه بس کنی ؟؟؟

_من؟؟؟ دیشب چکار کردم ؟؟

میخواست بگه که با حزف جیمز خفع شد

_باید بریم صبحانه بچه ها زود باشین

بعدشم با حرکات صورتش بهش فهموند چیزی نگه . پشت سر جیمز حرکت میکردو به این فکر میکرد  چرا جاس دیشب اونجوری شد

هرچی ببشتر فکر میکرد، گیج تر میشد، افکارش نسبت به اینکه استایلز اینکارو کرده باشه رو پس زدو مشغول خوردن صبحانه ای شد که ازش متنفر بود

لویی با خودش فکر کرد که امروز  باید بره حموم ، واقعن دازه حالش از خودش بهم میخوره ، پس از جاستینا پرسید

+اینجا چیزی به اسم حموم وجود داره ؟

_اره...چطور ؟؟؟

+حالم داره از خودم بهم میخوره جاس ، میشع لطفن بگی کجاس ؟

_بریم سلول ، زیر تخت یه دست لباس دیگه هس ، اونو بردار منم میخوام برم ، باهم میریم

لویی با چشمای شیطون بهش زل زد

+مادمازل افتخار اینو ندارن که با لویی تاملینسون برن حموم

و بلند خندید و سرش به عقب هدایت شد ‌ جاس هم متقابلا لبخند زد و بعدش یه اخم مصنوعی تحویل لویی داد

_خفه شو و منحرفیت رو بزار واسه بعد مستر تاملینسون ، تو خواب ببینی من باهات بیام حموم

+اوه....امکان نداره افتخارشو بدست بیاری جاس

جاس و لویی موذیانه خندیدن و بقیع صبحونه رو با خنده خوردن

_______

لویی از زیر تخت یه دست لباس کشید بیرون

+چرا بین اینا باکسر نیس ؟؟

_اوه بیخیال پسر ‌ همونی که تنته رو برعکس کن دوباره بپوش

لویی چشم غره ای تخویل جاس داد

+هممون شبیه هم نیستیم ، من یه لباسو دوبار پشت سرهم نمیپوشم

_میخوای شرتمو بهم قرض بدم ؟؟

vampire of UK (L.S)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang