vampire of UK (L.S)

47

همه چیز خوب بود تا وقتی که بدن نیمه جون متو وسط جاده دید ...

_مت !

با ترس گفت و پاشو روی ترمز فشار داد تا مت رو زیر نگیره ..از ماشین پیاده شد و به سمت متیو حرکت کرد . سرشو روی زانوش گذاشت و با صورت خونی و کبودش رو به رو شد .. دستشو روی نبض گردنش گذاشت ..میزد اما کند .. اون حالش خوب نبود ...

_خدایا..این چه بلایی که داری سرمون میاری ؟

هری با شنیدن صدای نایل سرشو اورد بالا و قیافه پریشونشو دید ..

_این همه مصیبت یکجا...من دیگه نمیتونم !

نایل گفت و فقط یکم مونده بود تا گریش بگیره

_نا امید بودن بسه نایل..بیا کمک کن متیو رو ببریم تو ماشین ..نبضش کند میزنه

_مت ؟؟؟...مگه قرار نبود مت لویی رو بیاره به قصرت ؟؟

نایل مکثی کرد و عملا گریش دراومد و با داد ادامه داد

_لعنتی پس لویی کو ؟؟...لویی کجاس ؟؟...لعنت بهت ..

کلافه دستی تو موهاش کرد و به اسمون خیره شد ...برگشت سمت هری تا باهم متوبه ماشین ببرن ... دیگه تو باقی مونده راه حرفی نزد و این صدای ضعیف هق هقاش و فین فینش بود که هر از چند گاهی به گوش هری میرسید ..

_لویی رو پیدا میکنیم باشه ؟؟...من همونقدر که تو نگرانشی نگرانم...پس بس کن ..

دیگه واقعا اعصابش خورد شده بود ..اون از وضع دیمن و امیلی..این از مت که معلوم نیست وعضیتش چجوریه و چرا اینجوری شده ...نایلم که وضعیت ظاهریش داد میزنه حال روحیش اصلن خوب نیس ..و لویی...هری حتی نمیدونه کجاست...باید صبر میکرد تا مت بهوش بیاد ...

پوفی کرد وقتی قصرشو دید .. سرعتشو کم کرد و کنار دروازه پارک کرد ..

_پیاده شو بلوندی..اینجا هیچ خطری تهدیدت نمیکنه ... منم متو میارم ...

نگران لویی بود ...میخواد از استرس بالا بیاره اما فقط خودش کنترل میکرد . مت انداخت روی شونش همراه نایل وارد شد .

"هیج جا خونه خود ادم نمیشه "

به این جمله کاملا ایمان اورد اما وقتی اونی که همیشه توی خونه منتظرته اگه نباشه..اون خونه ،خونه نیست..جهنمه

ریچارد و لیام رو دید که با عجله به سمتشون میومدن

_قربان...

_هری..

ریچارد ، مت رو از هری گرفت و برد توی درمانگاه قصر و لیام هریو بغل کرد .

_و تو باید نایل باشی نه ؟

نایل سرشو تکون داد ..هری دوباره لیامو بغل کرد . توی گوشش زمزمه کرد

_لی...من نمیدونم لویی کجاست .. همش تقصیر منه مگه نه؟ .. .فاک اگه خودم...

_خودت چی هری ؟..پیداش میکنیم باشه ؟؟ ..