6

417 85 4
                                    

در تیر رس نگاه نافذش اسیر شده بودم.

-"چته خب گفتی میخوای ببینیش منم آوردمش."

ریش براق منو جلو هل داد و سر دیوونه فریاد زد.

-"نگفتم بردار بیارش بودگا،اگه سوهو میدیدش میخواستی چیکار بکنی؟"

از این مردی که از بین دندون های به هم قفل شدش حرف میزد ترسیدم.یه قدم عقب رفتم ولی ریش براق دوباره منو به سمتش هل داده بود. پسر تیره پوست شونه هاشو صاف کرد و از جلو به سمت خونه راه افتاد.

دیوونه جلو،ریش براق پشت و من بینشون حرکت میکردم،روی سنگ های صیقل خورده ای که تا جلوی در ورودی یه مسیر درست کرده بودن قدم برمیداشتیم. هر لحظه به پنجره هایی که با شاخه های درخت پوشونده شده بود و خرابه ای که شباهتی به خونه نداشت نزدیکتر میشدیم و تنها صدای موجود در فضا ،صدای خرد شدن برگ های خشک زیر پاهامون بود.

چشمهامو به شونه های پهن مردی که الان جلوم برای باز کردن در خونه تلاش میکرد دوخته بودم،برای باز کردن در زیادی به زحمت افتاده بود و عضله های پشتش منقبض شده بودن،در حدی که میتونستم از روی لباس هم متوجهش بشم.دلم خواست انگشتمو سراسر اون عضله ها و شونه ها حرکت بدم. بعد از کلی کلنجار در باز شد و دیوونه بعد از چندین قدمی که به داخل برداشت تونست چراغارو روشن کنه و قبل از من مرتیکه ی درازی که پشتم بود وارد خونه شد.هر دو برگشتن و به سمت من نگاه کردن ولی من مستاصل سر جای خودم میخکوب شده بودم.

دیوونه کلید رو در آورد و تو انگشتش چرخوند،به خون هایی که از بینی و لبهاش جاری بودن نگاه کردم و ترس هامو کنار گذاشتم و وارد خونه شدم.

از کنار ریش براق جُم نمیخوردم.خونه خیلی تاریک بود و حتی اون چراغ وسط سقف هم تاثیر چندانی در روشن سازی این فضا نداشت.برخلاف ظاهرش از بیرون،خونه ی خیلی خالی و بزرگی بود! دیوار ها بخاطر رطوبت ترک خورده و شکم در آورده بودن. دیوونه روی کاناپه ی درب داغونش لم داده بود و مارو تماشا میکرد که داشتیم خونشو بررسی میکردیم. نگاهمون به هم گره خورد دقیقا تو مردمک چشمهام زل زده بود. ریش براق دستمو که گوشه ی کتشو گرفته بودم رو از خودش دور کرد و به سمت دیوونه رفت

-"چقدر گرفتی؟" با خنده پرسیده بود.

دیوونه دسته پول های لوله شده رو از جیبش بیرون آورد و تو بغل ریش براق ریخت و دوباره چشمهاشو به من دوخت.

ریش براق با یه لبخند درخشان شروع به شمردن پولها کرد،گاهی از خودش صداهای عجیبی در می آورد و لبخندش به پوزخند شرورانه ای تبدیل میشد.

ولی من اون طرف با چشمهام دو گودال تاریک دیوونه رو به جنگ میطلبیدم.

ریش براق بالاخره شمارش پول هارو تموم کرده بود، دوباره لوله شون کرد و دورشون کش انداخت و روی مبل گذاشت.

ASULAWhere stories live. Discover now