صدایی که تو گوشم پیچیده بود باعث شد بخوام کم کم چشمهامو باز کنم. صدایی مثل کشیده شدن ناخن روی چوب. هنوز نتونسته بودم چشمهامو باز کنم و روحم انگار بین خواب و بیداری در حال رفت و آمد بود. دست از کلنجار برای باز کردن چشمهام برداشتم و به گوش دادن ادامه دادم، حتی اگه نبینم میتونستم تشخیص بدم داره روی تخته کنده
کاری میکنه. بعدش صدای قدمهاشو روی زمین شنیدم.
لحاف ضخیمی که بدنمو پوشونده بود رو پس زدم و هوای سرد اتاق بی شرمانه گازم گرفته بود. طولی نکشید که لبهای آشنایی رو روی کمرم احساس کردم. کمی زیر لب غر زدم و لبهای خشک و پوسته پوسته شدمو با نوک زبونم تر کردم. چشمهام هنوزم در برابر باز شدن مقاومت نشون میدادن، آروم آروم با پرتوهای نوری که از لابلای پرده بی اجازه و به قصد اذیت چشمهای خسته ی من وارد اتاق شده بودند جنگیدم.
تو رد نور مستقیمی که روی قالیچه افتاده بود ،دونه های گرد و غبار فرود می اومدن و لبهایی که از روی لبم به سمت گردنم راه افتاده بودن مسیرشون رو مرطوب میکردند.
در یک لحظه تک به تک اون اتفاقات باور نکردنی دیشب رو به یاد آوردم. هر از گاهی جلوی چشمم ظاهر میشدن و نفس کشیدن رو برام دشوار میکردن و البته لبهایی که پشت گردنم بوسه میزدند هم تاثیر به سزایی تو این مسئله داشتن. گلومو صاف کردم و آب دهنمو قورت دادم. وقتی تونستم بالاخره چشمهامو کامل باز کنم به حرکات پرده که با نسیم میرقصید زل زدم. جونگین یه بوسه ی دیگه پشت گردنم گذاشت و از پشت بغلم کرد. انگشتهاشو تو انگشتهای دست چپم قفل کرد و بدن برهنه ام رو بیشتر به سمت خودش کشید.
-" قشنگ دیده میشن.مگه نه؟"
انگشتهای قفل شده مونو جلوی چشمم گرفت و دستشو باز کرد. حروف تکرار شده بودن .روی نوشته ها چشم گردوندم و با سرم تاییدش کردم.
-"مثل ما"
خندیده بود،وقتی نوک بینی شو به موهام میکشید خواستم به سمتش برگردم ولی با این حرکت کوچیکم درد فجیعی که از باسنم نشأت میگرفت باعث شد اشکم در بیاد، جونگین سریعاً متوجه شده و با ملایمت منو به سمت خودش برگردونده و صورتمو بوسیده بود.
-"خیلی اذیتت کردم؟"
تو صداش غم بود،مردمک هاش با نگرانی میلرزید. سرمو به دو طرف تکون دادم و ردش کردم.
-"باور کن باعث شدی حسی رو تجربه کنم که به تحمل این درد می ارزید. دیگه تمام من متعلق به توئه."
بعد از تموم کردن جمله هام چند ثانیه چشمهامو بستم و صورتمو تو انحنای گردنش قایم کردم. عطر منحصر بفردش از خود بی خودم میکرد یکی از دستهاشو لابلای موهام فرو برد و به آرومی شروع به نوازش کرد و دست دیگه شو از روی کمرم سُر داد و مشغول ماساژ دادن باسنم شد. وقتی دستهاش روی بدنمه احساس بچه هایی رو دارم که کف خیابون پول پیدا کردن.
YOU ARE READING
ASULA
Fanfictionکاری بود که شده. مقابله با چنین موج عظیمی غیر ممکن بود. روی اون موج به سمتی که منو میبردی حرکت میکردم و هنوزم سادهلوحانه با خودم فکر میکردم که کنترل همه چیز رو تو دستم دارم. ᯽᯽᯽ زوج: کایسو،چانبک ژانر: عاشقانه، درام، انگست وضعیت: تکمیل شده✅ لینک داس...