Part1

1.1K 88 4
                                    

‏taehyung prov
بیست سال پیش بود که بالاخره حقیقت تلخ زندگیم رو فهمیدم
نه پدر داشتم نه مادر
یه موجود بی کس و کار که مثل دم به یه مرد وصل شده بود
پدر خوندم بهم گفت که پدر و مادرم چه جوری و با دسیسه ی کی کشته شدن
اونا به واسطه ی شغلشون برای کشورشون کشته شدن‌
اونا محافظای کاخ آبی بودن
ولی تنها چیزی که ازشون گفتن اینه که اونا جاسوس بودن و بخاطر جاسوسی تو تله ی خودشون افتادن و مردن
برای من فقط یه عکس ازشون مونده
یع عکس قدیمی که بدون اجازه از تو وسایل پدرخوندم وقتی بچه بودم برداشتم
از روزی که داستان رو شنیدم
یه چیزی تو وجودم جوونه زد
حس شیرین انتقام
از سه سالگی شروع کردم به تمرین تا الان که بیست و چهار سالمه و از همه نظر عالی ام
همه ی هنر های رزمی رو یاد گرفته بودم و چیزی کم نداشتم تا امروز
بالاخره وقتش شده بود که آتیش انتقامم شعله ور بشه و هر کی که تو مسیرم بود رو بسوزونه باید میرفتم کاخ آبی تو سئول و براش به شدت آماده بودم
چند سال زندگی تو تایلند و آمریکا بالاخره باید یه جا جواب بده
تو هواپیما نشسته بودم که صدای خلبان منو به خودم آورد
رسیدم به مقصد این سفر
سئول
پاییز سئول هوا خیلی سرده ولی من سوزی حس نمیکنم
حتی اگه خوردشیدم کنارم بود، بازم نورِ کور کنندش رو حس نمیکردم این حس انتقامه که منو به یه تیکه سنگ ستبر و مقاوم تبدیل کرده
پوزخندی به حرفای خودم زدم
و ‌پامو گذاشتم تو فرودگاه
از گیت چمدونم رو گرفتم و راه افتادم تا تاکسی بگیرم
به شهر نگاه کردم
جایی که هیچ کس منتظرم نبود
جایی که دلم نمیخواست ‌پامو توش بذارم
و خاطراتی که برام وجود نداشت رو ورق بزنم
هوا هنوز روشن بود پس کلی وقت هست واسه انجام یه سری کار ها
تاکسی جلوی خونه ای که قرار بود توش بمونم نگه داشت
پول تاکسی روحساب کردم و رفتم داخل خونه ام
دوبلکس بود طبقه بالا سه تا اتاق داشت و یه دونه هم طبقه ی پایین بود
یه آشپزخونه مدرن که لوازم آشپزیش کامل بود
واقعا جای  جین هیونگ خالیه
من که آشپزی بلد نیستم
راستش من دکترای ام آی تی دارم
الان بگو یه سازمان مخوف رو هک کنم، میکنم
ولی دریغ از یه رامن پختن
فکر کنم برای زنده موندنم از بیرون آشپز بیارم وگرنه هلاک میشم
یا باید به یه بهونه ای جین هیونگ رو بکشونم اینجا قبل از اینکه با خوردن غذای آماده سو تغذیه بگیرم
رفتم تو اتاق طبقه ی پایین یعنی اتاق کارم
و شروع کردم به جمع آوری اطلاعات از اون سه نفری که قراره از جلو رام بردارم
این اتاق کامل بود
چند تا کامپیوتر با امکانات بالا وسایل مخصوص رد یابی میکروفن
اصلا منو این همه خوشبختی محاله
به برگه های تقاضا نامه ی استخدام تو کاخ آبی که رو میزم بود نگاه کردم
من باید روح پدر و مادرم ربه آرامش برسونم
و کاری کنم پدر خوندم بهم افتخار کنه
صدای پدر خوندم تو سرم اکو میشد
( سه کار رو انجام نده ۱- به کسی اعتماد نکن ۲- دلت برای اون افراد که خانوادت رو کشتن نسوزه ۳- عاشق نشو)
واقعا میتونم از پسش بربیام؟
این بازی کی تموم میشه؟
چه جوری تموم میشه
‏•jimin prov
مثله چی داشتم میدویدم
باز دیرم بشه شغلم به فنا میره
من با این موقعیتی که دارم عمرا بتونم یه شغل درست حسابی اونم تو کاخ آبی پیدا کنم
درسم خوب بودا تازه شاگرد اول بودم
ولی کی به یه بچه یتیم اهمیت میده که مجبوره تنها تمام خرج و مخارجشو دربیاره اونم از ده سالگی
بالاخره رسیدم
نگهبان که دید دارم عین اسب میدوم بیخیال تفتیش شد و گذاشت برم تو
سریع رفتم داخل و بعد یه مسافت طولانی بالاخره رسیدم به اتاقش دستی لای موهای مشکی رنگم کشیدم تا مرتبش کنم بعد یه نفس عمیق کشیدم
در زدمو بلافاصله در رو باز کردم
+ هانا شی ببخشید دیر کردم
هانا: نه جناب معلم اشکال نداره بیابشین
رفتم و نشستم بغلش و درس شروع شد
دختر خیلی خوبی بود ولی مجبور بود رو ویلچر بشینه و چون دختر رئیس جمهور بود نمیتونست راحت بره مدرسه پس‌ مجبور بود معلم خصوصی بگیره
چهار ساعت طول کشید و بالاخره کارم تموم شد
هانا: میموندی واسه شام جیمین شی مامانم دسپختش بد نیستا
+ نه من باید برم سر یه کار دیگه تا فردا هانا شی
لبخند زد و گفت
هانا: خدافظ مراقب خودت باش
از کاخ آبی خارج شدم و رفتم سر شغل بعدیم
کار تو کافی شاپ
شروع کردم به سفارش گرفتن و آماده کردنشون
آخرای ساعت کاری بود که یکی اومد تو و آخرین قهوه رو خرید و رفت
بقیه همکار هام رفتن و منم مشغول طی کشیدن بودم
دیگه کم کم داشت نصفه شب میشد
و کار منم تموم شده بود
که گوشی ام زنگ خورد
+ کیه؟
صدای بم و مردونه ای گفت
- تو راننده ی جایگزینی؟
+ بله کجا باید بیام؟
- بیا به بار ... منتظرتم
+ نیم ساعت دیگه میام اونجا
و بدون خدافظی قطع کرد بی ادب
طی رو گذاشتم سر جاش در را بستم و خودمو رسوندم به اون بار
مدتی دم در موندم تا اینکه آقا تشریف آوردن
- راننده جایگزین؟
+ بله خودمم
سرمو بلند کردم و دیدمش یه پسر با موهای طوسی و لباسای مارک دارش
سوویچ رو پرت کرد سمتم
- برو تو ماشین الان میام
بدون حرفی سوار ماشینش شدم
انقدر مدلش بالا بود که تا سوار شدنشون داشتم ماشین رو دید میزدم
با صداش که گفت (حرکت کن) به خودم اومدم و راه افتادم
اینبار یه دختره همراهش بود و داشت باهاش حرف میزد
حرف که چه عرض کنم داشت لاس میزد رسما
انگار‌ نه انگار من آدمم جلوش نشستم نه آدم آهنی
از تو آیینه نگاش میکردم
چشای کشیده و خمارش بی اندازه تو چشم بود
که یهو نگاش به نگام قفل کرد و زدم بغل
از ماشین پیاده شدم وسط پاییز‌ نصفه شب داشتم از گرما ذوب میشدم خودمو کنترل کردم که نکوبم تو دهنشون
برای منی که کلا کله ام تو کتاب بود این صحنه ها مثبت سنم میزد
پسره لب باز کردو گفت
- میشه بگی به چه دلیله مسخره ی فاکی اینجا و وسط اتوبان وایسادی؟
ذول زدم تو چشاش و با پر رویی که ازم بعید بود گفتم
+ مثله اینکه هیچی از قوانین نمیدونی استفاده ی  از وسیله نقلیه به جای هتل طبق قانون کره جرمه
- و ؟
+ یه ربع خودتو نگه دار میرسیم هتل
- و اگه نخوام؟
+ خودت برون بنظر نمیاد اونقدرام مست باشی
از ماشین پیاده شدم و یه لگد جانانه به لاستیکش زدم که حس کردم پام قلم شد
اونم پیاده شد و اومد سمتم
- برو سوار شو ما رو برسون و پولتو بگیر
+ خوب شد یادم انداختی
دستمو سمتش دراز کردم
+ من تا نصف راه رو اومدم رو بیست هزار وون توافق کردیم ولی من ده هزارتا میگیرم
پوزخندی زد و ناباورانه نگاهم کرد
- بابت نصفه مسیر ازم پول میخوای؟
دیدم پول بده نیست
دست کردم تو جیبش کیف پولشو گرفتم
کلی چک پول و پول توش بود
نگاش کردم چشاش‌ درشت شده بود و داشت مثله یه ببر گرسنه نگام میکرد
پوزخندی زدم و گفتم:
+ وای چقدر پول ... حمل این همه پول خیلی خطرناکه ... نترس من فقط ده هزارتام رو برمیدارم به بقیه اش هم کاری ندارم
ده هزار وونم رو برداشتم و کیفش رو گذاشتم کف دستش و رفتم
خودمونیم عجب تیکه ای بودا
باید برم و همشو به کوک بگم
بنابراین رفتم سمت بیمارستان

‏•end part1 :)

The hunter •|• vimin version •|•completWhere stories live. Discover now