Part8

223 38 0
                                    

•Jimin
امید‌ واهی بود ندیدن وی روز بعد از اون ماجرا
ولی واقعا توقع نداشتم وسط کلاسم ببینمش
مگه کار و زندگی نداره همش دنبال منه ؟
یاد یک ساعت پیش افتادم
وسط درس دادنم دیدم یکی در میزنه بدون اینکه منتظر جواب بمونه اومد تو و خیلی شیک پرسید
- میخوامت به آلمانی چی میشه؟
+ واسه چی میخوای؟
- اول تو بگو
+Du willst
- اوه ممنون جیمین شی
+ واسه چی میخواستی؟
- اوم راستش میخواستم یه دختر آلمانی رو ببرم هتل لازم میشد
و با یه لبخند اضافه کرد
- فکر کنم باید تا هتل همراهمون بیای استاد پارک
+ من برای چی باید بیام؟
- واسه ترجمه حرفام دیگه
اوووووف همش میخواد منو حرص بده
باز یه دختر دیگه ، مگه دیشب یکی رو ولش نکرد؟!
اه لعنتی
کلاس رو با بدبختی تمومش کردم
اینجوری نمیشه باید یه کاری کنم این بازی مسخره تموم شه وگرنه پایانش مسلما نباید خوش باشه
با یه فکر به جایی نمیرسم بهترین شخص واسه هم فکری کوکیه که الان مطبشه
با فکر به این موضوع راه افتادم سمت مطب کوکی
تمام جملاتی رو که میخواستم بهش بگم رو ده بار تو ذهنم مرور کردم تا بالاخره رسیدم ولی با دیدن وی کنار جانگ کوک درحالی که داشتن میخندیدن و کوکی سر یه هاپو کوچولو رو ناز میکرد ، یه حس عجیبی سر تا پام رو فرا گرفت
کوک: عه تو هم اومدی؟!
+ سلام خوبی؟
کوک: اوهوم من خوبم ، چی شده اومدی اینجا؟
+ میخواستم باهات حرف بزنم ؛ انگاری سرت خیلی شلوغه
- نه من داشتم میرفتم
+ پیش دوست دختر آلمانیت؟!
نمیدونم چرا اینو پرسیدم ، ولی باید اعتراف کنم که خیلی حسودم
- بیخیال دوست دختر آلمانی کجا بود؟! من اونو گفتم جو کلاس عوض شه
+ اوه
حرفی نداشتم بزنم
- خدافظ بانی ، خدافظ جیمین شی
کوک: خدافظ ، یادت نره برام بفرستیش
- نه یادم نمیره
دست تکون داد و از اون لبخند جذاباش رو تحویلمون داد و رفت سمت یه پورشه سفید و حرکت کرد
همین که دور شد سوالام تو ذهنم اومد
+ بانی؟ من هر دفعه بانی یا خرگوش‌ صدات میکنم منو درسته قورت میدی، اونوقت بهش هیچی نگفتی فقط لبخند زدی؟!!
کوک: come on men
+ مگه دروغ میگم
کوک: نه بیا تو بهت توضیح میدم
رفتیم داخل ، نشستم رو مبل سبز رنگی که اونجا بود میزی که جلوش بود پر بود از مجله های حیوانات و گوشی کوک هم اونجا بود
کوک رفت تا اون هاپو کوچولو رو بذاره تو قفسش که رو گوشیش پیغام اومد
کوک: ببین از کیه
روشو خوندم براش
+ handsome fox
کوک: الان میام
+ منظورت از هندسام فاکس همون ویه؟!
کوک: اوهوم:)
+ هندسام ؟!!!!
کوک: هی تو خیلی حسود‌ شدی جدیدا
+‌ حسود؟! به کی ؟ به وی؟!
کوک: شایدم به من
+ خفه شو بچه ، واسه چی باید بهت حسودی کنم!
کوک: حالا چی شده؟
دیگه صلاح ندیدم باهاش درمورد وی مشورت کنم
+ میخوام بازم بگردم دنبال مادرم
کوک: میتونم درکت کنم که چقدر مادرتو دوست داری، ولی جیمین این کار بی فایده است تا زمانی که مادرت نخواد خودشو نشونت بده
+ کوک تو داری همش یه حرف تکراری رو می‌زنی ، اصلا نخواستم تلویزیون رو روشن کن
تلویزیون رو خبر بود و با دیدن ایل وو تو اخبار آب دهنمو با صدا قورت دادم که با فهمیدن اینکه میخواد بره سربازی واسه فیلمی که ازش لو رفته موقع زد و خورد ، معلوم شد پاش سالمه، به سرفه افتادم
•taehyung
به فیلمی که دیشب جین هیونگ از من و ایل وو گرفته بود نگاه میکردم
- کارت حرف نداشت هیونگ
جین: بیچاره جیمین ، از ترس داشت سکته میکرد
- خوب ، من با یه تیر دونشون زدم هم جیمین رو نجات دادم ؛ هم این مدرک رو بدست آوردم که بعلاوه ی مدارک قبلی کاملا میشه یه مسئله زیبا رو به تصویر کشید
جین: کم از خودت تعریف کن
- اوم هیونگ تعریف داشت من کارم حرف نداشت
جین: میشه دیگه جیمین رو نکشی وسط ، باور کن اون خیلی شکننده است و گناه داره هی اذیتش نکن
- باشه ، آدرس محل کارشو پیدا کردم میرم یه سر میزنم از اوضاعش مطمئنت میکنم
جین: ببینیم و تعریف کنیم
- ردی از مادرت پیدا کردی؟
جین: تو سئول هیچ زنی به این نام وجود نداره باید بیشتر بگردم
- حواست باشه هویت واقعیت لو نره که بابات جلو کارامون رو نگیره
جین: راستی تو اون ایل وو رو چرا نکشتی؟
- بگم بعدش با حرفات دهنمو آسفالت نمیکنی؟
جین: نه ، قول میدم
- بخاطر جیمین
جین: به اون چه؟
- وقتی زد رو‌ پام بخاطر بازی کردن با احساسات اون دختره فهمیدم برای داشتن یه چیز با ارزش تر بهتره از چیزای یک دفعه ای بگذریم
جین: گیجم میکنی ته
- اگه میکشتمش بخاطر این بود که به جیمین دست زده بود ، و لذتش واسه یه دقیقه بود بعدش حسم میخوابید ولی با این کارم اون تا آخر عمرش بخاطر دو سال خدمت سربازی که خودش کاراش رو انجام داده بود که نره و به جاش بره آمریکا ، حرص میخوره
جین: و از اونجایی که کسی نمیدونه کار کیه پس تا آخر عمرش با حسرت زندگی میکنه
- حسرت همون چیزیه که میخوام همشون حسش کنن
جین: خوب تحت تاثیر قرار گرفتم ولی پدر خوندت جانگ مسلما خیلی از این روش خوشش نیاد
- فوقش خودش میاد اینجا ، شایدم یونگی رو بفرسته
جین: اصلا دلم نمیخواد ببینمش
- فرقش چیه یا خودش یا پسرش
جین: صد بار یونگی از پدرش بهتره ، هنوز چک و لگدایی که بهت میزد رو یادمه‌ تبدیلت کرده بود به ماشین کشتار جمعی
- آره زمانی که داشتم تو تب می سوختم فقط تو کمکم میکردی هیونگ خوبم
جین: چند بارم یونگی نجاتت داد ، بذار انصاف رو رعایت کنم
- باشه ، من میرم یه سر به جیمین بزنم بعدشم میرم گنجشکتو میبرم پیش دکتر تا حالشو چک کنه
جین: باشه برو منم میرم شام بپزم
سریع حاضر شدم و رفتم سمت موسسه ای که کار میکرد
محیطش که خوب بود و دانش آموزاش هم سنشون کم بود
رفتم سر کلاسش و با پرسیدن یه سوال تحریک آمیز اومدنم به کلاسش رو توجیح کردم
وقتی عصبانی میشه ، کنترلش رو از دست میده منم سریع اونجا رو ترک کردم
رفتم مطب کوکی
بعد معاینه ی گنجشک جین گفت
کوکی: حالش بهتره تا یه هفته دیگه میتونه پرواز کنه
- اوه ممنون کوکی شی
کوکی: هی با من راحت باش
- باشه
کوکی: راستی من شنیدم تو هاروارد درس خوندی درسته؟
- آره ولی کی بهت گفته؟ جیمین؟
کوکی: نه یکی از دوستام تو کاخ آبی
- همکارمه؟
کوکی: نه تو اون بخش کار نمیکنه در کل یه درخواستی داشتم
- بگو اگه بتونم انجامش میدم
کوکی: میشه فرم تقاضا نامه اش رو برام بفرستی؟
- حتما
کوکی: ممنون فاکسی
- فاکسی؟!
کوکی: آره تو مثله روباه جذابی اشکال نداره فاکسی صدات کنم؟
- اگه تو هم بذاری بانی صدات کنم اشکالی نداره
هر دو باهم زدیم زیر خنده

The hunter •|• vimin version •|•completWhere stories live. Discover now