Part14

163 26 0
                                    

•writer
صبح که چشماش رو باز کرد یادش اومد دیشب چی شد
کل اتفاقا مثل فیلم از جلو‌چشمش رد شد
سریع از جاش بلند شد ته هیونگ بغلش نخوابیده بود
بلند شد تا دنبالش بگرده
استرس گرفته بود اگه ته هیونگ قبول نمیکرد بره دیدن خانواده اش مطمئنا اتفاقای خوبی نمیفتاد
رفت پایین تو مطب و با دیدن ته هیونگ که داشت با سفید برفی بازی میکرد ، نفس آسوده ای کشید
ته هیونگ نگاش کرد
- فکر کردی فرار کردم؟!
کوکی: خوب میدونی ترسیدم ، تو چرا لباس نپوشیدی؟!
- لباسم خونی بود اگه یادت باشه
کوکی سرش رو پایین انداخت
کوکی: خوب از لباسای من بر میداشتی
-‌ اوه ممنون کلوچه
لبخندی به لب های کوکی اومد ولی وقتی نگاهش به بالا تنه لخت ته هیونگ مواجه شد دوباره سرش رو انداخت پایین
- الان میرم لباس میپوشم که انقدر خجالت نکشی بانی
و از کنار جانگ کوک رد شد و رفت طبقه بالا
از تو کمد لباس های جانگ کوک یه لباس انتخاب کرد و پوشید
برگشت طبقه اول
- بانی چه لباسای مردونه ای داری
کوکی: خوب من مردم
- نه تو خرگوشی
کوکی: یااااا ته هیونگ شی
- چیه جانگ کوک شی؟
کوکی: کم تر اذیتم کن
صداش هی تحلیل می رفت
- بیا بریم دنبال خانواده ام
کوکی شوکه شد و با خوشحالی گفت:
کوکی: باشه بذار آماده شم
- وایسا همینجوری لباسات خوبه ، بریم خونه من جین هم با خودمون ببریم
کوکی: باشه
- واسه جبران هم یه دست لباس بهت میدم
با شیطنت گفت
کوکی: اوم فقط برند باشه
- باشه
کوکی: خوب پس قبوله بریم
سوار ماشین شدن و ته هیونگ دنبال چیزی تو جیباش میگشت
کوکی: چی شده؟
- گوشیم رو دیشب جا گذاشتم خونه
بدون حرف دیگه ای راه افتاد سمت خونه اش
****
جین داشت راه میرفت و به شدت عصبی بود
صدای در که اومد دوید سمت در
جین: ته ؛ جیمین رو دزدیدن
- چی؟!
جین: الان گوشیت زنگ خورد منم جواب دادم اون یارو گفت که جیمین پیششه و اونا تو رو میخوان
- یونگی کجاست؟
جین: خوابه
- کار اون نیست؟
جین: نمی دونم
- خودم میرم ، شما می مونین تا بهتون خبر بدم
جین: نرو خطرناکه
- مگه به من اعتماد نداری؟! خودم تنها برم راحت تر قضیه حل میشه
ته هیونگ میخواست تنها بره
کوکی: امکان نداره منم باید بیام
جین متعجب به کسی که همین الان متوجه حضورش تو خونه اشون شده بود ، خیره شد
- نمیشه ، این ریسکه که بخوام کسی رو با خودم ببرم اونجا
کوکی: من دکترم ، میتونم کمکتون کنم اگه اونجا بلایی سرتون آوردن چی؟
- باشه بیا ولی تو دست و پا نباش
جین: منم باید بیام وی
- تو دیگه چرا؟
جین : من میتونم کمکت کنم ، در ضمن جیمین برادر منه
حالا نوبت جانگ کوک بود که تعجب کنه
- برو یونگی رو بیدار کن
جین: واسه چی؟
- اونم بیاد
جین: باشه
جین میره تو اتاقی که داده به یونگی تا توش استراحت کنه
کوکی: اون کیم سوک جین بود؟
- آره
کوکی: من پایین منتظرتم
و از پله ها پایین رفت
ته هیونگ هنوز هم نمیتونست اتفاقات اطرافشو درک کنه و مدام سؤالای مختلف براش طرح میشد
یعنی جیمین کجاست؟!
****
چشماش کم کم باز شد و نور داشت اذیتش میکرد کمی طول کشید تا بتونه محیط اطرافش رو تشخیص بده ، خودش رو تو اون مکان ناشناخته دید یادش اومد چی شده
فلش بک
تنها پنج دقیقه از رفتن وی میگذشت
که صدای در بلند شد
با فکر به اینکه اون شخص ویِ خودشه لبخندی به لباش اومد و رفت سمت در
+ نمیدونستم انقدر دلت برام تنگ...
ولی با دیدن کیم سوک جو پشت در حرفش رو نیمه تموم گذاشت
سوک جو: راستش جدیدا که پسرم اومده کره بیشتر دلم واست تنگ میشه
+ چی میخوای؟
سوک جو: پسرم رو
+ جین اینجا نیست
سوک جو: نترس پیداش میشه
+ تو واسه چی جین رو میخوای، توقع نداری که باور کنم عشق پدرانه ات باعث شده اینجوری دنبالش بگردی!؟
سوک جو: تو هیچی نمیدونی حتی راجب اون پسری که دیشب خودشو دوست پسرت معرفی کرد ، ویکتور
جیمین شوکه شد
+ تو چی راجبش میدونی؟
تنها چیزی که نمیخواست بشنوه این بود که راز وی برای کیم سوک جو فاش شده باشه
سوک جو: خودت میفهمی
تا به خودش بیاد سرنگی حاوی ماده بی هوش کننده به گردنش تزریق شد
و کم کم تصویر سوک جو تار شد
پایان فلش بک
گردنش درد میکرد خواست خودشو تکون بده و از جاش بلند شه که متوجه شد دستاش بسته است
صدای پا اومد و جیمین به سرعت سرش رو چرخوند یک لحظه حس کرد رگای گردنش پاره شده
سوک جو: اوه بیدار شدی عروسک کوچولو!
+ واسه چی منو آوردی اینجا؟
سوک جو: خودت میفهمی، راستش قصد نداشتم بهت آسیب بزنم ولی اون دوست پسرت انگار اصلا متوجه نشد که این واقعیه پس بذار یه ویدیو براش بفرستم که زود تر بیاد باید نمایشمون رو شروع کنیم
و لبخند ترسناکی زد
یه ماسک به صورتش زد و دوربین رو روی جیمین تنظیم کرد
سوک جو: قول میدم خوش بگذره بهت
****
ته هیونگ جلو نشسته بود و جانگ کوک رانندگی میکرد
واقعا هم تمرکزی روی رانندگی نداشت و زندگی چهار نفر رو نمیتونست بخاطر اعصاب خرابش ، به خطر بندازه
تمام فکرش پیش جیمین بود
هنوز یک روز هم از شروع رابطه اشون نگذشته بود نمیخواست اون رو به این راحتی از دست بده
صدای کوکی اونو از فکر درآورد
کوکی: ته ، برات یه فایل اومده رو ایمیلت
جین: من ایمیل رو ماشین وصل کردم
ته آهانی گفت و فایل رو باز کرد
فیلم بود
همین که پلی شد جانگ کوک ترمز کرد
هر چهار نفر به تصویر روبه روشون خیره شدن
جیمین در حالی که به تخت بسته شده بود رو نشون میداد
صدای شخص دومی از تو فیلم اومد
: کیم ویکتور من که بهت گفته بودم که زیاد فرصت نداری تا نجاتش بدی
در شیشه ویسکی رو باز کرد و روی صورت جیمین ریخت
: اوه جیمین واقعا زیباست ، بهت حق میدم دوستش داشته باشی
جیمین تقلا میکرد که خودش رو آزاد کنه
اون مرد دهنش رو گرفت و به زور بازش کرد و مقداری از ویسکی رو داخل دهنش خالی کرد
و با گرفتن دماغش جیمین رو مجبور به قورت دادنش کرد
کوکی: اون نمیتونه انقدر مشروب رو بخوره ، اون خیلی زود مست میشه
دست مرد به سمت دکمه های لباس جیمین رفت
اگه ته تو اون لحظه اونجا بود مطمئنا دست مرد رو قلم میکرد
مرد بی توجه به تقلا های جیمین لباسش رو درآورد و ویسکی رو روش خالی کرد و شروع به لیس زدن بدنش کرد
مشتای ته بیشتر از این گره نمیخورد
: اگه تا ده دقیقه دیگه نیای ، البته تنها؛ اینبار باکره موندش رو نمیتونم تضمین کنم

The hunter •|• vimin version •|•completWhere stories live. Discover now