Part20

139 26 0
                                    

•taehyung
به جمله هایی که جین با دقت عجیبی میخوند و کد هایی که وارد میکرد نگاه می کردیم
من خودمم میتونستم پیداش کنم ولی جین اصرار داشت خودش انجامش بده
خسته چشمام رو بستم و هوفی کشیدم
یکهو داد زد
جین: تونستم
یونگی: تونستی که تونستی چرا داد می‌زنی ویکتور زود تر از تو میتونست انجامش بده
جین: یا یونگی یکم احترام بزار لعنتی ازت بزرگ ترما
یونگی: کمتر از سه ماه ازم بزرگ‌تری هیونگ
- بحث نکنین بابا سرم رفت کد رو بگو
جین لبخند کیوتی زد و گفت
جین: b27ft09
- باشه یونگی هیونگ بریم؟!
یونگی: اوهوم بزن بریم
از جام بلند شدم یونگی هم پشت سرم اومد
سوار اسپورتج شدیم و راه افتادیم
یونگی: گوش کن ته ما دوتایی میریم اونجا و دوتایی میایم بیرون فهمیدی؟
- جانگ می دونه داری کمکم میکنی؟
یونگی: اون فکر میکنه دارم تهدیدت میکنم
- می دونی که قرار نیست اون پول ها رو واسه خودمون برداریم
یونگی: یا بچه من خودم بزرگت کردم
خندم گرفت و راه افتادم یه کامیون نزدیکای خونه کیم سوک جو پارک شده بود
تمام پول ها رو باید تو اون می ریختیم
با کلیدی که جین ساخته بود در رو باز کردیم و رفتیم تو نگهبان های زیادی اون جا بودن ولی به لطف یونگی هیونگ بدون ناکار کردنشون تونستیم وارد اتاقی بشیم که گاو صندوق اونجا بود
با دیدن کیم سوک جو تو اتاق همراه با یه مرد دیگه و یه تماس ویدیویی توی لب تاپ ، پشت کمد قایم شدیم و به مکالمه شون گوش کردیم
سوک جو: داری میگی من باید بیام اون جایی که تو هستی؟!
صدای آشنایی اومد
* اگه نمیخوای بندازنت زندان باید بیای به مثلث قرمز
یونگی در گوشم یواش زمزمه کرد
یونگی: اون جانگ نیست؟!
- خودشه
جانگ: ویکتور اگه اسناد مربوط به تو رو پیدا کنه بعدش میاد سراغ من ، فکرشم نمیکردم که توی دیوونه هم ردی از خودت به جا گذاشته باشی
سوک جو: یا جانگ هو این مشکل توعه که با برادر بزرگ‌ترت مشورت نمیکنی
برادر؟! تنها کلمه ای بود که تو اون لحظه تو ذهنم اکو میشد
جانگ: من دیگه چیکار می کردم برات ، اون دو تا پسر رو دزدیدم تا تو خانواده اشون رو مجبور کنی باهات همکاری کنن تو کشتن رئیس جمهور ، پسر اون یکی خانواده رو فرستادم گی بار و همینطور پسرت رو زنده نگه داشتم
سوک جو: اون پسره که گفتی فرستادیش گی بار خیلی خوشگل بود؟!
جانگ قهقه سر داد
جانگ: منظورت جئون جانگ کوکه ؛ اوم آره اون خیلی سکشی و جذاب بود
مشتم گره خورد و اگه جانگ جلوم بود میزدم تو دهنش
سوک جو: تو با اینکه من رو میشناسی ولی اون رو نفرستادی واسه من
جانگ: اون بچه تر از این بود که برده جنسی توی سادیسمی بشه
دیگه خون خونم رو میخورد ، پس این بلایی بود که میخواست سر جین و جیمین هم بیاره بیچاره کوکی
سوک جو: من امروز یه بلیت به مقصد مثلث سبز میگیرم
جانگ: منتظرتم
سوک جو: راستی پسر خوندت چی؟! مین یونگی؟!
جانگ: مادرش خیلی دوسش داشت چون یادگار شوهر اولش بود ولی واقعا حیف شد چون من دوست داشتن کسی به جز خودم رو ازش نمیخواستم اون لعنتی دوبار بهم خیانت کرد هیچ میدونی بزرگ کردن بچه هایی که بخاطر خیانت های اون زن بهم به وجود اومده بودن چه سختی داشت؟! یونگی شبیه باباش بود ولی ویکتور شبیه مادرش
سوک جو: اون پسر زیادی جذاب و رو فرمه
جانگ: اگه تونستی اون مار ماهی رو بگیری ماله خودت ، فکر کنم دست نخورده است
یونگی هم دسته کمی از من نداشت از چشای همیشه بی حسش میشد فهمید که الان میتونه خرخره ی جانگ رو بجوعه
تماس تموم شد
سوک جو: وکیل سوک سریع بلیطم رو جور کن دنبالم بیا من خیلی کارا دارم که باید بهشون رسیدگی بشه
قایم شدیم و منتظر موندیم تا اونا اون خونه لعنتی رو ترک کنن
یونگی: ته من راستش...
- هیونگ الان وقتش نیست من درک میکنم ولی اگه زودتر کاری نکنیم قطعا آتیشی که داره وسط قلبم شعله ور میشه دامن همه رو میگیره
یکهو نگاهم افتاد به گوشی یونگی
یونگی: هی چی شده؟!
-هیشش
گوشیش رو گرفتم و کوبوندمش به دیوار و میکروفن رو که وسطش کار گذاشته بودن رو پیدا کردم
یونگی متعجب به میکروفن توی دستم نگاه میکرد
پوزخندی رو لب هام اومد
- هیونگ بهتره بریم خونه امروز نمیشه کاری کرد
یونگی: این همه زحمت همش بی نتیجه بمونه؟!
- الان کلی آدم اونجاست که ما نمیتونیم بدون برخورد ازشون اون پول رو خارج کنیم .... هی مواظب باش گوشیت داره میفته تو آب
و بعد میکروفون رو توی آکواریوم انداختم
- هیونگ بزن بریم
رمز رو زدیم و در عرض ده دقیقه کل گاو صندوق رو خالی کردیم
یونگی: خوب دیگه بریم
- نباید بفهمه کار ما بوده
چشمم به شیشه مشروب های گوشه اتاق افتاد و همشون رو باز کردم و ریختم اطراف اتاق و یکم روی پرده ریختم و با فندک روشنش کردم و سریع با یونگی از اونجا خارج شدیم رفتم تو کامیون ویونگی هم با اسپورتج رفت خونه الکی تو شهر گشت میزدم تا اونایی که تعقیبم میکردن گمم کنن ولی شانس باهام یار نبود
با زور پیاده ام کردن
اولین لگد رو که خوردم دیگه حتی تلاشم نکردم که پاشم
تا زمانی که ولم کردن و با کامیون فرار کردن
نیشخندی روی صورتم شکل گرفت
و راه افتادم سمت اولین آسیاب بادی اون اطراف و سوار موتوری شدم که اونجا پارک بود و رفتم به محل اصلی قرار
جیمین رو که با یه هودی آبی وسط خیابون در حالی که دستاش رو با نفس هاش گرم می کرد ، دیدم
اونم متوجه من شد و شروع کرد به بالا پایین پریدن
خوبه بهش گفتم زیاد تابلو نباش
از حرکاتش خندم گرفت جلوی پاش توقف کردم و از موتور مشکی که ناجی امروزم بود پیاده شدم
+ تو زخمی شدی؟!
- نه ، چند تا خراش سطحیه
+ بیا تو همه منتظرت بودن
باهم رفتیم داخل
جین که وسط پولا نشسته بود ، داشت اسکناس ها رو می ریخت رو سر یونگی و بلند قهقهه میزد
یونگی هم بهش میخندید
+ وی اومد
جفتشون بهم نگاه کردن ، یکی با خنده و اون یکی با نگرانی
یونگی: حالت خوبه؟!
- آره
+ خوب با این همه پول چیکار میکنی؟
- چقدر هست؟!
جین: طبق محاسبات دقیق من و یونگی چیزی حدود ده میلیارد وون میشه
یونگی: از آماری که بدست آوردی حدود هزار نفر دانشجو داریم که این پولا واسه کمک هزینه تحصیلشون جمع شده بود
- خوب ؟!
جین : خوب ما آدرس همشون رو نوشتیم و هزارتا جعبه خریدیم
یونگی: نفری ده میلیون وون بهشون میرسه
- پس عجله کنین تا فردا باید به دستشون برسه
رفتم پشت کامپیوتر نشستم و متن مورد نظرم رو تایپ کردم و بعد از روش هزار تا کپی گرفتم
با کمک بقیه پولا رو بسته بندی کردیم و به آدرس هاشون بردیم
خیالم که راحت شد برگشتیم خونه
هر کسی یه طرف افتاده بود رو مبل و خستگی در می کرد
- ما باید دو سه روزی بریم به دگو شما هم باید برین بوسان
جین: چرا؟!
- دوست داری بری گنگنام من مشکلی ندارم ولی رد مادرت رو تو بوسان زدم
+ مادر؟! منظورت مادر منم هست؟!
- آدرسشو فرستادم برات جین ، با جیمین برو اونجا و برش گردون
یونگی: تکلیف ما چی میشه؟!
- ما با جانگ کوک میریم دگو دنبال مادر پدرمون
یونگی: اعتمادی بهش هست؟
- من بهش خیلی اعتماد دارم ، درضمن اون بود که بهم گفت خانواده امون زنده است
جین: ببینم این درسته؟!
یونگی: آره من و ویکتور برادریم
میخواستم بهش بگم منو به اسم خودم صدا کن ولی با وجود جیمین حرفی بهش نزدم

The hunter •|• vimin version •|•completWhere stories live. Discover now