•writer
داشت به اخبار مربوط به اتهامات وزیر سابق گو، گوش میکرد
جیمین ابدا علاقه ای به اخبار نداشت ولی فعلا از بیکاری به اخبار پناه برده بود
چشاش رو تنها عکس از فردی که همه چیز رو لو داده بود ، قفل شد
امکان نداشت این فقط یه شباهت بود
از اون فرد به عنوان شکارچی یاد شده بود
تصمیم گرفت ببینه درسته یا نه ، زنگ زد بهش
هم دلش تنگ شده بود هم میخواست مطمئن شه
از دو چیز کاملا متفاوت
یکیش حس خودش بود و دومی شکارچی بودن وی
بعد دو بوق صدای بم وی تو گوشش پیچید
- سلام موچی
+ سلام وی شی
- زنگ زدی سلام کنی؟
+ میشه ... چیز ... من راستش ... حالم خوب نیست میشه بیای خونه ام
- میخوای ببرمت دکتر؟
+ من دکتر نمیخوام
- پس چی میخوای؟
+ خودتو
چند لحظه ای سکوت شد
+ میای؟
- تا پنج دقیقه ی دیگه اونجام
+ عجله نکن من از خونه تکون نمیخورم
- من حس میکنم اگه الان نیام پیشت نابود میشم ، بی شوهر میشیا
+ یااااااا تو شوهرم نیستی
- خوب بی دوست پسر میشی نمیگی من قلبم وایمیسته یهو بهم میگی میخوامت
+ نظرم عوض شد نمیخواد بیای
- اومدم در رو باز کن
+ پشت فرمون بودی؟
- نه گوشی رو قطع کن
تماس رو قطع میکنه و به سمت در میره
همین که در رو باز میکنه قامت وی تو چارچوب در نمایان میشه
+ چه زود رسیدی!
- از دیشب اینجا بودم ، نرفتم خونه
+ چی؟
- فکرشم نکن بزنی زیر حرفت
+ من آماده ام
- میدونستم دیر کنم حرفت رو پس میگیری ، وایسا چی؟؟
+ من برات آماده ام
مثل روباهی که جوجه ی تپلی دیده باشه به لب هاش حمله کرد
وقتی کامل از لب هاش سیر شد
دم گوشش آروم زمزمه کرد
- بهم بگو که میخوای با دیک ددی به فاک بری زود باش
بخاطر برخورد نفسای داغش به گردن جیمین نفس خودش بند اومده بود
- من زیاد منتظر نمیمونم بیبی
توانشو جمع کرد
+ منو به فاک بده ددی
+Du willst
- منم میخوامت
و لب هاش گردن پسر کوچک تر رو مکید
و به چونه اش رسید
از چونه ی خوش تراشش گازی گرفت که ناله اش بلند شد
- واسه ددی بیشتر ناله کن بیبی
و لب هاش رو به دندون گرفت
پیرهنش رو درآورد و شروع به مارک کردنش کرد
و با یه دستش با سینه هاش بازی میکرد و با دست دیگه اش در جدال با زیپ شلوارش بود که بالاخره موفق شد و حالا جیمین کاملا لخت جلوش وایساده بود
لبخند جذابی زد
و به شاهکار های روی گردنش نگاه کرد
+ ددی...عاهههه
- اوم بیبی خیلی عجولی
تو یه حرکت بلندش کرد و روی تخت خوابوندش
پیرهنی تنش نبود پس دست برد وزید شلوارش رو کشید پایین
دیکش داشت باکسرش رو پاره میکرد
تو یه حرکت باکسر جیمین رو درآورد و شروع به هندجاب کرد اونقدر ادامه داد تا اینکه تو دستاش ارضا شد
- خوشت اومد بیبی؟
+ عا عاره
- خوب دیگه چی میخوای؟
+ من میخوام ... حست کنم ... لطفا
- لطفا چی؟
+ لطفا ددی
- چشم
لبخند شیطونی به صورت بیبی اش زد و باکسر خودش رو هم درآورد
با روغن نارگیل سوراخش رو چرب کرد و اولین انگشتش رو واردش کرد
+ عایییی
- جوجه ی ویرجین ، یکم تحمل کن الان عادت میکنی، آهو ی کوچیک
و دومین انگشتش رو هم واردش کرد و قیچی وار تکونش داد تا سوراخش باز تر بشه
- اوم فکر کنم آماده شدی بیبی بوی
و آروم سر دیکش رو واردش کرد
که صدای جیغش رفت هوا
که با برخورد لب هاشون بهم خفه شد
کم کم ناله هاش کمتر شد و وی بی هوا خودشو کامل واردش کرد
کمی که عادت کرد شروع به حرکت کرد
+ سـَ سریع تر
حرکاتشو تند تر کرد و همزمان صورت جیمین رو میبوسید
تا درد روکمتر حس کنه
بعد چند ضربه محکم داخل جیمین ارضا شد
از جاش بلند شد و خودش و جیمین رو تمیز کرد و بعد بغلش رو تخت دراز کشید
- کمرت درد میکنه؟
+ یکم
- میدونم زیاده روی کردم ببخشید
+ این چیزی بود که من ازت خواستم ، الان من حس خیلی خوبی دارم
- ممنون بیب
+ بخوابیم من خسته ام
- تو بخواب من میرم واست غذا بخرم
+ نه تو هم بخواب بعدا خودم درست میکنم
- خسته ای عزیزم
+ وی ، من میخوام الان تو این لحظه برای دقایقی هرچند کوتاه بغل تو بخوابم
- هر چی پرنسسم بگن
پایان جمله ی وی با برخورد مشت جیمین به بازوش یکی شد
خنده مستطیلی کرد
+ یه بار دیگه به من بگو پرنسس اونوقت یه بلایی سرت میارم
- باشه جوجه طلایی
+ میخوابی یا بخوابونمت؟!
وی محکم جیمین رو بغل میکنه و چشماش رو میبنده
جیمین که متوجه نفس های سنگین وی میشه دستش رو روی لب و بینی وی میذاره
خودشه
•jimin
اگه شکارچی وی باشه پس میتونه برادرمو نجات بده
ولی اون به من دروغ گفت چرا بهش اعتماد دارم و حتی اجازه دادم بهم دست بزنه؟!!!
این مسئله انکار ناپذیره ، من واقعا دوسش دارم
شاید اگه غیر مستقیم بهش بگم چی میخوام بهم بده
از رو تخت پاشدم بوسه ای به لب هاش که نیمه باز بود زدم و رفتم حموم تا دوش بگیرم
وقتی از حموم اومدم بیرون هنوز خواب بود ، معلومه حسابی خسته است
لباسامو پوشیدم رفتم تو آشپزخونه تا براش غذا بپزم
خوبه حداقل یه ذره گوشت تو خونه دارم وگرنه باید میرفتم خرید
یه ترس و دلهره ی عجیبی نسبت بهش داشتم همش فکر میکردم همین که من برم خرید و بیام اون واسه همیشه میره
این حس ترس از دست دادن برام جدید بود
خیلی کوچیک بودم که کیم سوک جو برادرم رو دزدید و سال بعدش مادرم ترکم کرد
بعد اینکه بابام مرد تونستم وسایل مادرم رو پیدا کنم و بینش مدرکایی بود که اثبات میکرد سوک جو برادرم رو دزدیده و حق و حقوق مادرم بهش نداده
باید اونا رو به وی میدادم تا بخونه و مثله وزیر گو یه کاری کنه از دستش خلاص شیم
رفتم تو اتاقم و پوشه ی مربوط بهشون رو گذاشتم رو میز همین که برگشتم با چشمای باز وی روبه رو شدم
+ بیدار شدی؟
- تو از کی بیداری؟
+ یه ربعی میشه
- رفتی حموم؟
+ آره تو هم برو بعد بیا غذا پختم
- اوه چه کد بانو ، چشم الان میرم دوش میگیرم
+ مسخره، برات لباس میذارم اگه اندازت باشه
و نگاهی به قد بلند و هیکل ورزشکاریش کردم
- اوه بیبی ، نگران نباش تهش مجبوری بدون لباس تحملم کنی
نیشخندی زد و دویید تو حموم قبل اینکه بالشتی که به سمتش پرت کردم بهش بخوره
لعنتی زبون باز