•Jimin
این دیوونه دوباره جلوم سبز شد
وای نکنه بخواد انتقام بگیره؟
نه بابا من که کاریش نکردم.
ولی اون تهدیدم کرد!
ببند دهنتو فکر بد نکن. شت تو این زندگی، از وقتی این منحرف رو دیدم خودمم دیوونه شدم
یهو متوجه شدم که هانا داره باویلچر سمتم میاد
هانا: چیزی شده جیمین شی؟ امروز که کلاس نداریم
عاح پاک یادم رفته بود
+ راستش واسه صحبت با مادرتون اومدم هانا شی
هانا: مشکلی پیش اومده؟
+ نه ! راستش من باید از اول این ماه شروع به تدریس کنم نمیتونم هر روز بیام اینجا
هانا: اوه! باشه من که مشکلی ندارم شما برین من با مادرم حرف میزنم
+ لطف دارین هانا شی ولی بهتره خودم بگم بهشون
هانا: هر جور راحتی ، راستی جیمین شی خوشحال شدم دیدمت
با لبخند ازش فاصله گرفتم و رفتم سمت اتاقی که مربوط به خانم کیمه
در زدم و وارد شدم
خانم کیم: اوه سلام جناب معلم چی شده؟
+ سلام خانم کیم ببخشید مزاحم شدم میخواستم بدونم اگه امکانش هست حقوق این ماهم رو دریافت کنم ؟
خانم کیم: مشکلی داری؟
+ صاحبخونه ام اجاره رو برده بالا منم مجبورم واسه اینکه بی سر پناه نشم ، اجاره رو بیشتر کنم تا اونجا بمونم
سرمو انداختم پایین داشتم از خجالت آب میشدم
خانم کیم: گرفتن حقت نباید انقدر برات سخت باشه و راجبش خجالت بکشی
اما همچنان سرم پایین بود
چکی رو به سمتم گرفت
بدون بلند کردن سرم چک رو گرفتم و خواستم برم که یهو یادم اومد چیزه دیگه ای هم بود که میخواستم بگم
+ عام ببخشید خانم کیم من قراره تو یه موسسه ای از اول این ماه آلمانی تدریس کنم یکم برنامه ام اوایلش فشرده است. مشکلی نداره که به جای پنج روز، سه روز در هفته بیام واسه تدریس؟
خانم کیم: فکر نکنم مشکلی پیش بیاد
+ پس با اجازه
با لبخند سر تکون داد و من از اتاقش خارج شدم
داشتم تو راهرو ها قدم میزدم که نگاهم به چک افتاد
مبلغش اونقدری نبود که مشکلم باهاش حل بشه
زیر لب با خودم غرولند زمزمه کردم
+پسره ی احمق میمیری بگی یکم به حقوقم اضافه کنین ... خو لعنتی من دارم پنج روز هفته چهار ساعت به بچه تون درس میدم ... من کی انقدر خجالتی بودم آخه... خونه رو چیکار کنم
صدایی منو از فکر درآورد
- آره اون موقع که بخاطر نصف مسیر ده هزار وون از تو کیف پولم برداشتی خجالت نمیکشیدی خیلی عجیبه!
برگشتم سمتش باز این پسره است که
+ بازم که تو، اون ده هزار وون رو پس بدم ولم میکنی؟
- عاه خجالتی ده هزار وونی
+ چی میخوای ازم ؟
- به من چه که داری بلند بلند فکر میکنی ! اصلا بیا و خوبی کن این دست که نمک نداره، دیدم عین دیوونه ها داری حرف میزنی و همه نگات میکنن اومدم پشتت راه رفتم کسی به عقلت شک نکنه
+ اوه لطف کردین! حالا در قبال این عمل شرافتمندانه اتون ازم چی میخواین؟ سرورم
با تمام حرصم گفتم و با خشم نگاش کردم
- اوم برام رانندگی کن
+ مگه راننده شخصی ای چیزیتم؟!
- اوهوم یک ماه ، چون هیچ جا رو نمیشناسم به یه راننده شخصی نیاز دارم
+ اونوقت چرا باید همچین کاری بکنم؟
- چون بابت هر بار رانندگی کردن برام بهت صد هزار وون میدم
فکم افتاد پایین
صد هزار وون تو یه ماه رانندگی ، هر ماه سی روزه هر روز اگه رانندگی کنم میشه؟ میشه؟
- میشه سه ملیون وون در ماه
فکرمو خوند؟
- بلند بلند فکر میکنی
وایی شت ،این کوکی میگه اشکال از مخچمه ، ولی من باور نمی کردم
- ایراد از کل مغزته
+ یااااااااا
- اوه تو خیلی خوبی حس قدرت به آدم میدی
+ واسه چی اونوقت؟
- حس میکنم میتونم ذهن آدما رو بخونم
پووووفی کشیدم
- چی شد؟ قبول میکنی؟
+ شمارمو که داری؟ پس زنگ بزن بهم
و از کنارش رد شدم
اونقدرام آدم بدی نبودا ...
یا شاید میخواد بد جلوه کنه...
•taehyungکارم تموم شده بود و داشتم برمیگشتم خونه ام که متوجه جیمین شدم
داشت با خودش حرف میزد
از لابه لای این فکرایی که به زبون آورده بود یکیش مهم بود
گفت «خونه رو چیکار کنم.»
نباید بزارم مشکل زندگی داشته باشه باید با جین هیونگ صحبت کنم
سوار ماشین مشکی رنگم شدم و رفتم خونه
فوری لب تاپمو از اتاق کارم برداشتم
روشنش کردم و با اسکایپ ( تماس تصویری)با جین تماس گرفتم ، به سه نرسیده جواب داد
- سلام جین هیونگ
جین: ته هیونگاآ ، دلم برات تنگ شده بود
- یه خبر خوب برات دارم
جین: دارم عمو میشم؟
پوکر نگاش کردم
- نخیر، چقدر میدی تا بگم؟!
جین: اوم ده هزار دلار ، حالا بگو دیگه
- گمشده اتو پیدا کردم
شوکه شد
جین: ته شوخی که نمیکنی؟!!!
- نه
جین: ته ته جون جین راست میگی؟ پیداش کردی؟
- آره فردا با اون ده هزار دلار بیا که نجاتش بدیم
جین: ته فدات شم من که ، من برم بلیت بگیرم
و قر داد و رفت
همچنان به جایی که بود نگاه کردم که دوباره برگشت
جین: فردا کله سحر میام سئول دونگسنگم خدافظی نمیکنم ، فعلا
و تماس رو قطع کرد
مثله همیشه نذاشت خدافظی کنم
خندیدم
شاید بعد مدت ها
از ته دل
نفهمیدم چی شد ولی همونجا خوابم برد
{صبح روز بعد ...}
چشممو آروم بازکردم دیدم رو تختم خوابیدم
من که دیشب رو کاناپه خوام برده بود!
با قیافه خابالود از جام پاشدم
تختم رو دور زدم
طبق عادت جلو آیینه وایسادم و به خودم نگاه کردم
اوم عالیه؛ ساده ولی بی نقص
از اتاق بیرون رفتم اولین چیزی که حس کردم بوی غذایی بود که به مشام میرسید
اوووووم فکر کنم بو استیک میاد
نفهمیدم چه جوری رسیدم تا آشپزخونه
و چهره جین هیونگ رو دیدم که با پیش بند مخصوص آشپزی که دور کمرش بسته بود داشت استیکا رو سرخ میکرد
- اوووووووووم چه بویی راه انداختی هیونگ
برگشت سمتم و با یه لبخند خوشگل بهم نگاه کرد
جین: گاااااااد چه خوشگل شدی ته ته
- یاااااا خوشگل چیه؟
جین: اوم تو به کسی که پوست برنزه ، موهای لخت طوسی ، چشمای خمار ، لبای قلوه ای ، هیکل ورزشی داره چی میگی؟
- هندسام
جین: اون که منم
- توآهو هیونگ منی**
جین: از کجا جیمین رو پیدا کردی؟
- اتفاقی
جین: چه جوری شناختیش؟
- از روی چشاش که مثله چشای تو آهویی
جین: بیشتر بگو
- وقتی دیدم چشماش چقدر شبیه توعه خواستم یه تیری تو تاریکی بندازم وقتی جیمین صداش کردم و فکش افتاد از اینکه اسمشو از کجا میدونم به دروغ گفتم از رو کارت تجاریش خوندم
جین: از من چیزی بهش نگفتی؟
- کلا دو بار دیدمش هیونگ
جین: پاشو ناهارتوبخور باید ببریم ببینمش
- ناهار؟ مگه ساعت چنده؟!
جین: دو
- اوووووف چقدر خوابیدم
جین: خرسی دیگه عزیزم
بدون حرف نشستم سرمیز ناهار و شروع کردم به خوردن
جین: نه واقعا عین خرسی
- یاااااااا هیونگ، سه ساله دسپختت رو نخوردم تو این دو روز هم غذای درست حسابی نخوردم
و مظلوم نگاش کردم
جین: خر شدم بابا غذات رو بخور سرد شد.•end of part3:)