Part25

172 26 0
                                    

•jimin
دیشب بهترین شبه زندگیم بود و بهترین تولدم ولی هنوز نفهمیدم چرا بعد یه بوس ساده به درخواست رقصم جواب منفی داد و باهام نرقصید !!!
و حتی بعدش که گفت بریم بخوابیم بی هیچ حرفی فقط بغلم کرد و خوابید
همه ی اینا برام عجیب بود
چشمام رو باز کردم و با لبخند بیدار شدم ولی در کمال تعجب با جای خالی وی روبه رو شدم
هیچ کدوم از عکساش هم سر جاش نبود
«شاید داره تغییر دکوراسیون میده»
با این فکر شونه ای بالا انداختم و از اتاق خارج شدم همه جا رو گشتم و اثری از ویکتور نبود
با نگرانی بهش زنگ زدم و رد تماس خورد
دوباره زنگ زدم و باز هم رد تماس
واسه بار سوم تماس گرفتم اینبار گوشیش خاموش بود
دیگه نگرانی هام داشت به اوج می رسید
گوشیم زنگ خورد جین هیونگ بود
+ بله هیونگ؟!
جین: بیا خونه مامان نگرانت شده
+ تو میدونی وی کجا رفته ؟!
با لحن عصبی که ازش بعید بود ، حداقل برای من، گفت
جین: به تو چه که اون کجاست زود بیا خونه
و بعد گوشی رو قطع کرد
امروز چه خبره ؟!
از خونه زدم بیرون انقدر حس های عجیب و مختلف به ذهنم رسید که نفهمیدم کی رسیدم به مطب جانگ کوک
مسلما دوست خرگوشی ام میتونه کمکم کنه
ولی با جمله ی تعطیل است مواجه شدم
بهش زنگ زدم
«مشترک مورد نظر در شبکه موجود نیست»
فقط یه نفر میتونه کمکم کنه
یونگی هیونگ
شماره اش رو گرفتم ولی اشغال میزد
لعنتی
رفتم خونه مامان خیلی عادی برخورد کرد ولی قیافه جین تو هم بود
حتما یه چیزی میدونست و بهم نمیگفت
بی توجه به اینکه مامان متوجه ماجرا میشه رفتم سمت جین هیونگ
+ ویکتور کجاست؟! چرا تلفناش رو جواب نمیده؟!
جین: بهتره وی رو فراموش کنی
خواست بره که دستش رو گرفتم و کشیدمش و چون حرکتم رو پیش بینی نکرده بود افتاد رو مبل
جین: تو چته؟!
+ هیونگ خواهش میکنم دارم از نگرانی دیوونه میشم
جین: چراااااااا؟!
داد زد و من بلند تر ازش داد زدم
+ عاشقشم
مامان متعجب نگاهمون کرد
جین: جیمین برو تو اتاقت
مامان: جین ، منظور جیمین چیه؟!
جین: هیچی
+ مامان من دوست ویکتور نیستم من دوست پسرشم من عاشقشم
دوباره جین داد زد
جین: اون دوستت داره؟!
+ آره
جین: از کجا مطمئنی ؟! اوایل که فکر میکردی یه منحرفه ، حالا عاشق یه منحرف شدی؟!
+ آره ( صدامو بردم بالاتر) من عاشق یه منحرف شدم مگه دست خودم بوده
جین: افسار زندگیت رو دادی دست قلبت احمق
مامان: بس کنین
هر دو بهش نگاه کردیم
مامان: حق با جیمینه پسرم
با بهت نگاش کردم
مامان: مگه من که مادرتونم دست خودم بود که عاشق پدرت نشم ، من با اینکه میدونستم اون یه سادیسمی دیوونه است عاشقش شدم خواستم درمانش کنم ولی،... جیمین اگه اون هم عاشقت باشه برمیگرده چه زود چه دیر نگران نباش
لبخند دلگرم کننده ای بهم زد
مامان: شاید یه جایی هستش که گوشیش آنتن نمیده شایدم رفته خونه پدر و مادرش
سرمو به معنای تاکید تکون دادم
از خوشحالی اینکه مامان رابطه امون رو قبول کرده داشتم بال درمیاوردم با شاد ترین حالت چهره ام به جین هیونگ نگاه کردم که دیدم اخماش تو همه
توجهی نکردم و رفتم تو اتاقم
خوبیش این بود که این اتاق بوی وی رو میداد یه عطر سرد و تلخ
میگن تا از طرف دور نباشی نمیفهمی چقدر دوستش داری
واقعا راست میگن الان میفهمم خیلی دوسش دارم همه چیزی که بهش مربوط میشه موهای لختش، چشمای گیراش، دماغ استخونیش ، لبای درشتش ، پوست نسبتا تیره اش ، لحن حرف زدنش ،صداش و کل وجودش
سر جمع ده ساعت از دیدار آخرمون نگذشته بود و من در حد مرگ دلتنگش بودم
البته با فکر کردن بهش نیشم باز میشد
یهو یاد جانگ کوک افتادم نکنه بلایی سرش اومده باشه!
زنگ زدم بیمارستان محل کارش
پرستار مخصوص اونجا گوشی رو برداشت
* بله؟
+ سلام من پارک جیمین هستم ، دکتر جئون هستن؟!
* متاسفم  جناب پارک ایشون دو روزه پیش استعفا دادن و رفتن
+ چی؟ نگفت کجا میره؟!
* متاسفانه حرفی نزد ولی احتمالا از سئول خارج شدن
+ ممنون
تماس رو قطع کردم
یعنی کجا رفته
در اتاقم به صدا دراومد
مامان با لبخند گرمش اومد تو اتاق
مامان: عزیزم ما داریم میریم خرید میخوای بیای یکم هوات عوض شه؟!
+ نه مامان شاید وی بیاد  منتظرش میمونم
بازم لبخند زد
مامان: باشه پس ما میریم
بعدش صدای در خونه نشون میداد که رفتن
یهو باد یه چیزی افتادم
فلش بک=>
جفتمون داشتیم قهوه میخوردیم
این کافه همون جایی بود که اولین بار وی بهم زنگ زد تا راننده اش باشم
+ میگم چرا دیگه نمیذاری برات رانندگی کنم؟!
- پول میخوای؟!
+ چی؟! نه من فقط میخوام باهات باشم
- اون موقع که قرارداد بستیم تو دوست پسرم نبودی ولی الان هستی پس قرار داد کنسله
پنچر شدم
- اومو نگاش کن موچی کوچولو رو لباشو آویزون کرده چه خوردنی شده
و شروع کرد به خندیدن
+ تو هنوز اینجوری باهام حرف می‌زنی؟
- دوست داری با بقیه مردم اینجوری حرف بزنم؟!
+ میشه سوالم رو با سوال جواب ندی؟!
- نچ
و لبخند دندون نمایی زد
+ وایسا ببینم اصلا چرا ما یه عکس دوتایی از خودمون نداریم مگه کاپل نیستیم؟!
با قهر روم رو برگردوندم که اومد بالا سرم وایساد لب هاش رو روی موهام حس کردم و بعد بوسه صدای چلیک دوربین موبایل اومد
برگشت نشست سر جاش و گوشیم رو داد دستم
+ با گوشی من؟!
- قابلی نداشت بیبی
به عکس نگاه کردم و گذاشتمش رو صفحه ام
پایان فلش بک=>
لبخندی از یادآوری ماجرای اون رو روی لب هام اومد و رفتم سراغ گوشیم ولی اون عکس رو صفحه ام نبود به جاش یه عکس از خودم بود
رفتم تو گالری و بین عکس هام هم پیداش نکردم
حتما دستم خورده پاک شده
این عکسم وی وقتی دیده بی عکسم گذاشته رو صفحه ام
تو همین فکرا بودم که زنگ خونه به صدا در اومد
پستچی دم در بود
تو این بَلْوَشویی که راه افتاده بود اصلا حوصله دریافت یه نامه رو نداشتم
ولی چاره ای هم نداشتم
اینکه وی از صبح تا حالا غیبش زده و جواب تماسام رو نمیده و جانگ کوک از سئول رفته اونم بدون اینکه بهم بگه ، تقصیر پستچی بدبخت نبود
رفتم و دم در
پستچی: جناب پارک جیمین ؟!
+ بله خودم هستم
پستچی: نامه دارین
+ از طرف کی؟
پستچی: یه آقایی به اسم کیم ته هیونگ
نامه رو با تعجب ازش گرفتم
هیچ ایده ای راجب کیم ته هیونگ نداشتم یعنی کی بود؟!
همین که نامه رو باز کردم با دست خط وی مواجه شدم
جیمین عزیزم سلام
میدونم باید خودم میومدم و ازت خدافظی میکردم و حقیقت رو میگفتم
متاسفم
فقط بدون من بیش از اندازه ای که فکرشو بکنی عاشقتم
اینکه دارم میرم و حتی نتونستم واسه خداحافظی بیام فقط واسه یه کاره خیلی مهمه
ما سرنوشتمون خیلی شبیه همه ، تو برادرتو گم کرده بودی منم برادری داشتم که نمیدونستم برادرمه
دارم با یونگی میرم سعی نکن دنبالم بگردی
چون خودمم نمیدونم کجا میریم
ولی مطمئن باش تا انتقاممون رو نگیریم برنمیگردیم
فکر می کنم دوری از من برات خوبه
من شخص مناسبی برات نبودم بیبی ، حق با جین بود
تو لیاقتت بهتر از منه
مراقب خانواده ی کوچیکتون باش و سعی کن فراموشم کنی
کیم ته هیونگ ( وی )
این دیگه چه جور شوخیه!!!
الان که همه چی درست شده کجا رفته؟!!!
چه جوری توقع داره فراموشش کنم؟!
نامه ی تو دستم حکم مرگم بود
دلم میخواست حرصم رو روی نامه ی بدبخت خالی کنم
ولی فایده ای نداشت ، ساعت پروازش دوازده ونیم ظهره و الان دوازده و ربع
بدون فکر کردن با نامه ای که داشت توی دستام له میشد به سمت فرودگاه راه افتادم و همین که رسیدم هواپیمایی از بالا سرم رد شد
و همزمان گریه های منم شروع شد
جوری هق هق میکردم که دل هر عابری به حالم میسوخت
موندن اونجا و غصه خوردن فایده نداشت
بین اشکام لبخندی زدم و گفتم
+ خداحافظ عشق من ، فراموشت نمیکنم و تا آخر عمرمم که شده منتظرت میمونم:)
پایان...

The hunter •|• vimin version •|•completWhere stories live. Discover now