•taehyung
غذا مون که تموم شد
جین ظرفا رو انداخت تو ماشین ظرف شویی و روشنش کرد
- هیونگ چقدر خونه تمیز شده دستت درد نکنه
جین: خوب حالا برای جبران نظرت چیه بری آماده شی بریم من جیمین رو ببینم
- میخوای بری بهش چی بگی؟
جین: حس میکنم همین که ببینه منو میشناستم ، تو باهاش قرار بزار
- اوه تو بیخیال بشو نیستی مگه نه؟
جین: یکم بیشتر راجبش بگو بهم ، همش منو میذاری تو خماری
- خوب اون معلمه ، به یه دختره فلج درس میده ...
جین: اینا مهم نیست از قیافه اش بگو
- پووووووووف ، قدش نسبتا کوتاهه ، موهای مشکی ، لبای درشت ، یه عینک گرد هم میزنه ، عاااام راستی یه بینی قلمی داره ، چشاشم که گفتم مثل آهو میمونه درشت و کشیده با رنگ سیاه که خیلی با موهاش هم خونی داره و...
جین: ته هیونگ
از فکر به جیمین دست برداشتم و به جین نگاه کردم از حالت چشاش نمی شد حدس زد که الان خوشحاله یا عصبانی ، آب دهنمو که تو دهنم جمع شده بود با صدا قورت دادم
- چی شده هیونگ؟
جین: میشه یه چیزی ازت بخوام؟
- داری میترسونیم هیونگ ، چی میخوای؟
جین: عاشقش نشو
این حرفش عین پتک خورد تو سرم خودمو جمع و جور کردم و بلند زدم زیر خنده
- اوه فاک هیونگ فکر کردم ازم چی میخوای لعنتی... من چرا باید ... عاشق اون جوجه ... بشم ... که اصلا ... ازم خوشش نمیاد
بین حرفام انقدر خندیدم که اشک از چشام چکید بیرون
جین: چرا مثله دیوونه ها میخندی؟
- واسه اینکه میفهمم چرا اینو میگی ولی فکر میکنی من بچم
جین: من نگرانتونم خوب
- من حواسم بهش هست ، ولی نگران نباش اگه بخاطرش تو نبود نگاهم به سمتش نمیرفت چه برسه به اینکه عاشقشم بشم
جین: غلط کردم ول کن
- تا حالا دیدی سنگ عاشق بشه؟!! هر وقت دیدی منم عاشق میشم
جین: میبری ببینمش یا نه؟
- اوم بذار برم بهش زنگ بزنم ببینم بیکاره یا چی
جین: لعنتی امروز شنبه است یعنی شنبه هام میره سرکار؟ اینا همش تقصیر اون مرتیکه است
- نمیدونم ، صبر کن
گوشی رو برداشتم و زنگ زدم بهش
جین گوشی رو از دستم قاپید و گذاشت رو بلندگو
چند ثانیه بعد صدای خوابالوده اش از تو اسپیکر بلند شد
+ الو!
- پارک جیمین ، خواب بودی؟
+ تویی !
و زیر لب یه چی گفت که نفهمیدم
- پاشو بیا به این آدرسی که بهت میدم
+ باشه پیامک بزن
- یک ساعت دیگه بیا فعلا
+ باشه
گوشی رو قطع کردم
جین: چرا انقدر صداش لطیفه؟
- چمیدونم
جین: فکر کردم اشتباه گرفتی
- اووووف پاشو بریم
جین: وایسا ببینم
- باز چیه؟
جین: این چه طرز برخورد بود با اون بچه
- محض رضای فاک ، جین با خودت چند چندی ؟ یه بار میگی عاشقش نشم ، یه بار میگی این چه طرز برخورده ؟
جین: بده مگه میگم جنتلمن باش ، ازت کم میشه؟
بحث با جین فایده نداشت
از رو مبل پاشدم و رفتم تو اتاقم
یه شلوار لی یخی با پیرهن سفید پوشیدم ساعت گوچی ام رو انداختم دستم یکی از تلخ ترین ادکلن هام رو هم زدم به شاهرگ گردنم و یکمم زدم رو مچ دستم
یه کت اسپرت زرشکی هم برداشتم و از اتاق رفتم بیرون
یهو صدای سوت جین هیونگ رو شنیدم
جین: اوووووف چه خوشتیپ کردی
نگاش کردم
تا خواستم چیزی بگم گفت
جین: البته من هنوز تو صدر خوشتیپام
و از خونه بیرون رفت
خندیدم ، دیگه به حرفاش عادت کرده بودم
•jimin
ای خدا این بشر دیوونست؟؟؟
ساعت چهار بعد از ظهر کدوم گوری میخواد بره؟
اونم شنبه ، تنها روز تعطیلم ، زنگ زده که برم دنبال آقا
آدرسی رو که مسیج کرده بود رو نگاه کردم
توقع یه بار یا شایدم گی بار داشتم ولی این فقط یه سمینار بود
یعنی این یارو دکتری چیزیه؟
اصلا اسمش چیه؟
لباسام رو عوض کردم و از خونه بیرون رفتم
آروم ، قدم زدم و به سمت ایستگاه اتوبوس راه افتادم
نشستم اونجا و داشتم فکر میکردم
به گذشته ، به پدرم ، به مادرم
به این بدبختی که برام به وجود اومده بود
که از سن کم شروع کردم به کار کردن
تو این فکر ها بودم که اتوبوس رسید
یه چند وقتی گذشت که بالاخره رسیدم
پول کرایه تاکسی رو نداشتم ، هر چی در میاوردم پول گند کاری های پدرم میشد
رفتم تو سمینار
پیداش کردم
کت زرشکی که تنش کرده بود فوق العاده جذاب بود
بغلش یه صندلی خالی بود
بی هیچ حرفی نشستم کنارش
نیم نگاهی بهم انداخت که با سر سلام کردم اونم همینجوری جوابمو داد
یه چند دقیقه ای که گذشت که سنگینی نگاه یکی رو خودم حس کردم
زیر چشمی نگاه کردم ولی کسی رو ندیدم
تا اینکه بالاخره تموم شد
اینو از بلند شدنش فهمیدم
رد نگاهشو که گرفتم رسیدم به یه پسره شیک پوش که کت و شلوار مشکی و خیلی رسمی پوشیده بود
اونم نگاهش افتاد به جناب منحرف ولی طی یک حرکت ذول زد بهم و لبخند جذابی زد
این دیگه چشه ؟
رفتیم بیرون سوییچ رو سمتم گرفت
- ماشین اونجاست ، برو سوار شو من الان میام
سمت همون مسیری که نشون داده بود راه افتادم
ماشینشو پیدا کردم
همین که دروس باز کردم و خواستم سوار شم یکی در رو بست و منو از شونه هام گرفت و چسبوند به ماشین
همون پسره بود
+ ازم چی میخوای؟
* اوه، چه سریع فهمیدی یه چی میخوام ولی نفهمیدی چی میخوام؟
+ مزاحمت ایجاد نکن
اومد دم گوشم و آهسته زمزمه کرد
* دوست دارم رو پیشنهادم فکر کنی و بهم زنگ بزنی بیبی
و کارتش رو گذاشت تو دستم
گو ایل وو
نمیدونم چرا ولی حس خوبی بهش ندارم
کارت رو انداختم زیر پام و سوار شدم
به ثانیه نرسیده صاحبش اومد با یه پسره که ماسک داشت ولی موهای فندقی اش رو پیشونیش ریخته بود و معلوم بود خیلی پولداره چون مارک لباسش از تو آیینه چشمک میزد
متقابلا اونم ذول زده بود به من
شاید آیدول بود شایدم شخص خیلی مهمی بود
تو افکارم غرق شده بودم که با صدای بم اون پسر به خودم اومدم
- جیمین شی میشه به مرکز شهر بری؟
+ اوه بله!
یهو یه سوالی به ذهنم رسید
چرا اسمشو نمیگه بهم
و لعنتی بازم بلند بلند فکر کردم چون جواب داد
- ویکتور اسمم کیم ویکتور ، میتونی وی صدام کنی
واو چه دست و دل باز
اون یکی زد زیر خنده
- نمیتونی خودتو کنترل کنی و هر چی به ذهنت میاد رو با لب های قشنگت بازگو نکنی؟
لب هایچی؟
+ دیدی که نمیتونم وی شی
فکر کنم باید آلمانی فکر کنم
حالا بدبختی فقط جلو این، این جوری میشم