•jimin
بازوم رو گرفت و کشید تو بغلش هم خوشحال بودم هم تعجب کرده بودم که فهمیده بود چی میخوام
- چقدر خوبه میفهمم چی میگی
+ تو آلمانی بلدی؟
- من هر چی تو بلدی رو بلدم
+ بخاطر من؟
- آره
+ داری تو آغوشت ذوبم میکنی
- تو که دوست داشتی!
با تعجب نگاش کردم
- تو حتی زمانی که من تو چشات ذول زدم هم بلند بلند فکر میکنی
از خجالت سرمو تو گودی گردنش مخفی کردم که صدای خندش بلند شد
- اوه بیبی سکسی من ، خجالت که میکشی خوردنی تر میشی
+ یاااا میتونستی به رو نیاری
خودم به زور صدام رو شنیدم
- دوست دارم وقتی خجالت میکشی
نگاش نمیکردم
+ چرا؟
- چون شبیه یه موچی صورتی میشی، موچی مورد علاقه ی من
+ تو خیلی اذیتم میکنی ، اصلا حرفم رو پس میگیرم
- دوست داری بیشتر ذوبت کنم؟
+ چی؟
- میخوای یه کاری کنم تا ذوب شی ؟ بچه تو چرا انقدر دیر میفهمی؟!
+ می میدونی ... چیزه من ... الان ... نمیشه
- نمیخوام که کاری بکنم باهات ، میخوام فقط لذت ببری
+ من آخه ...
- نمیخوای؟
+ آماده نیستم خیلی یهویی داریم پیش میریم
- مجبورت نمیکنم ، تو منو اگه دوست داشته باشی بهونه نمیاری
+ من بهونه نمیارم
- باشه ، من میرم هر وقت دلت راضی بود بهم بگو من منتظرم
رفت که بره ناخودآگاه از پشت بغلش کردم
+ میخوای مارکم کنی؟
نگاهم کرد
+ جوری مارکم کن که دیگه هیشکی جرعت نکنه نزدیکم بشه ، یه جوری که همه بدونن من صاحب دارم
دستامو از دور کمرش باز کرد
برگشت سمتم و تو چشمام نگاه کرد تا از صحت حرفام اطمینان پیدا کنه
منم ذول زدم به چشماش و لب هام رو نزدیک لب هاش بردم
و بوسه ای رو شروع کردم که همیشه آرزوشو داشتم
دستمو لای موهای نرمش فرو کردم ، موهای ابریشمی اش رو چنگ میگرفتم تا بوسه رو عمیق تر کنه
اکسیژن کم آورده بودم
ضربه ای به سینه اش زدم که بفهمه نفس کم آوردم
لب هامون با صدا از هم جدا شد ولی اون لب هاشو حرکت داد روی خط فکم بوسه های ریز میذاشت
بعد لاو مارکی روی گردنم گذاشت
رو دستاش بلندم کرد
و بردم تو اتاق ، آروم منو رو تخت گذاشت
دوباره لب هاشو گذاشت رو لب هام و همونطور دونه دونه دکمه هامو باز کرد
منم متقابلا پیرهنشو درآوردم
لب های داغشو روی سیب گلوم گذاشت و مکید
آه کشیدم ، اونم حریصانه شروع به مارک کردنم کرد
و دستشو رو پک هام کشید
با صدای بمش که بدجور تحریکم میکرد گفت
- چه جوجه ی سیکس پک داری !!!
با خجالت خندیدم
- چشماتو ببند میخوام به اوج برسونمت
نگاش کردم ، اون لحظه به قدری بهش اطمینان داشتم که اگه می گفت بمیر هم می مردم براش
چشامو بستم شلوارم رو درآورد ، باکسرم رو تا روی زانوهام کشید پایین
دستی به عضو نیمه سخت شدم کشید که صدای آهم بلند شد
با حس تکون خوردن تخت فهمیدم بلند شده و بعد چند ثانیه داغی زبونش رو روی عضوم حس کردم
داشت برام بلوجاب میرفت
صدام بالاخره دراومد
+ ویییی ... س سریع تر ... عاییی
انقدر ادامه داد تا ارضا شدم
چشمامو باز کردم
اومد بالاتر و دوباره لب هامون تو هم گره خورد
تا مرز نفس کم آوردن رفتیم که بالاخره جدا شد ازم
- خوشت اومد؟
+ اوهوم
از رو تخت بلند شد و لباسش رو بین لباسای ریخته شده وسط اتاق پیدا کرد
پیرهن مردونه اش رو دوباره پوشید
با تعجب بهش نگاه کردم
+ داری میری؟
- اوهوم
+ چرا؟
- دوست داری بمونم پیشت؟
+ نه میخوام بدونم چرا داری بدون هیچ حرفی ولم میکنی؟!
- هی این اولین بار بود ولی قرار نیست آخرین بار باشه ، ولی تا زمانی که خودت نخوای من دیگه نزدیکت نمیشم
+ تو بهم شک داری؟
- آره بیبی ، خدافظ
از جام پاشدم
+ ولی ... آخه ... تو که ... چیزه ... میدونی
- من صبرم زیاده ، البته که الان همینجوری اینجا بمونی قول نمیدم خودمو کنترل کنم
اومد جلو و دوباره لبامو بوسید و سریع رفت
منم رفتم حموم تا دوش بگیرم
از حموم که اومدم بیرون بدون پوشیدن لباس ، با حوله خوابیدم
اما مطمئنم همش خوابای سکسی دیدم
• writer
پشت میزش نشسته بود اعصابش در حد مرگ از دست اون پسر بچه لجباز خورد بود
هر چی رو میز بود ریخت رو زمین
جانگ: اون احمق نمیتونه بکشتشون تو باید بری تحریکش کنی تا کارشون رو تموم کنه وگرنه مجبور میشم خودشم بفرستم پیش پدر مادرش
یونگی: با چی تحریکش کنم؟
جانگ: از جین استفاده کن ، اون احمق جین رو مثل برادرش میدونه و بگرد ببین به چی وابسته شده
یونگی: در عوضش چی به من میرسه؟
جانگ: پدر و مادرت
یونگی با تعجب نگاش رو به کسی که تا همین الان فکر میکرد پدر واقعیشه دوخت
یونگی: منظورت چیه؟ مگه تو پدر من نیستی؟
جانگ: نه ، پدرت دوست من بود و من تو رو بزرگت کردم چون مادرتون تنهاتون گذاشته بود و پدرت همراه من بود و اون شب کشته شدن
یونگی: پس چرا ته هیونگ فرد مورد نظر برای این ماموریت بود ؟
جانگ: چون اون انتقام جو تر از تو بود
یونگی: پدر مادر اون چی؟
جانگ: فکر کنم بک بار گفتم مادرتون ، تو و ته هیونگ از مادر با هم برادرین
چشامای یونگی بیشتر از این گشاد نمیشد
پس اون حس های برادرانه اش به دوستش بخاطر این بود
جانگ: تو برای امشب به سئول بلیت داری ، آماده شو
با قدم های سست از دفتر پدرش یا به عبارت بهتر دوست پدرش خارج شد
دست سرنوشت ، طالع شومی برای اون و خانواده اش نوشته بود
و حالا با علم اینکه ته هیونگ برادرشه ولی بازم مجبوره اذیتش کنه تا جانگ رو به هدفش برسونه
واقعا نمیدونست بعدش قراره چی بشه
چنگ بین دو برادری که یکیشون نمیدونه اون یکی برادرشه یا کناره گیری یکی به نفع دیگری؟
ذهن یونگی خیلی آشفته بود
از طرفی اونطرف تو سئول یک نفر داشت دنبال مادرش میگشت
مادری که اون ها رو بدنیا آورده بود ولی بخاطر همسر دیوونه اش ،که برای زنده موندن باهاش ازدواج کرده بود، نمیتونست خودشو نشون بده
مادری که چشمای آهویی داشت
و جین عاشق مادرش بود
اونقدر براش فداکاری کرده بود که جین فقط میتونست با پیدا کردنش و جمع کردن خانواده سه نفرشون دوره هم جبرانش کنه
از وقتی که توسط پدرش ، از مادرش دزدیده شده بود
فقط نگران برادر کوچیکترش بود که هنوز بچه بود دوست نداشت اون زیر دستای باباش بزرگ بشه
ولی کاری از دستش برنمیومد
هرچند آرزوش برآورده شد
جیمین اصلا شبیه باباش نبود