CHAPTER 6

2.5K 462 625
                                    


.
.

THE WORST KIND OF SAD IS
NOT BEING ABLE TO EXPLAIN WHY.

.
.

مایکل در رو بست و لویی اطرافشو نگاه کرد تخت سلطنتی بنفش رنگ با ارچه ی مخملی و اویز های طلایی و مشکیش , همه چیزو قبلا دیده بود اما الان فرق داشت , شاید اخرین بار باشه که اینجا رو میبینه , مرگ یا فرار !

روی صندلی کنار تخت نشست و به اکواریوم خیره موند و دستشو روی شیشه کشید , که صدای دستگیره ی در اومد

دستشو برداشت و به زمین خیره شد دستاشو روی رانش گذاشت و صدای قدم های هری که بسمتش میومد رو حس کرد

هری در رو بست

:میدونی باید چیکار کنی?

:واقعا اولین حرف بین ما بعد ... باید این باشه?

هری گام هاشو بلندتر کرد و باعجله سمت لویی رفت دستشو زیر گلوی لویی گرفت و فشارش داد

:میدونی یا نههههه?

لویی که حس کرد صورتش داره کبود میشه سرشو تکون داد و دستای هری رو گرفت تا خودشو ازاد کنه

:خب , پس زود باش ,من وقت زیادی ندارم

دستشو برداشت و لویی با سرفه از روی صندلی بلند شد و شروع کرد به دراوردن لباساش

:چط...چطور میتونی?
اشک توی چشماش جمع شد و اروم اروم لباساشو در می اورد

:من , من چیکار کردم ?

:اگه یه کم دیگه زر زر کنی ,باور کن شلوارتو توی سوراخت فرو میکنم

لویی شروع کرد به گریه کردن و باکسرش رو هم دراورد سمت هری رفت و روی زانوهاش رو به روش ایستاد

انشتشو بالا برد تا هری بهش اجازه ی حرف زدن بده

:بگو

:من , من میگم جای پولا کجاست , فقط ,.... میشه منو بکشی?

:الان یعنی زنده ای?

:خواهش میکنم , بهم دست نزن دی.....

:میخای مغزتو بکوبم تو دیوار? یه بار دیگه دیابو صدام کنی واقعا بد میبینی

:مگه تو پولای لعنتیو نمیخواییی

:بعد این که کارمو انجام دادم منو به پولام میرسونی , حالا میشه خفه شی و ادامه بدی?

لویی پلکاشو بهم فشار داد و سرشو پایین انداخت , چشماش تار میدید چون اشکهاش باز روی زمین ریختن , دستشو سمت شلوار هری برد و کمربندشو باز کرد

:میخوای خودم دست بکار شم لویی?

لویی سریع سرشو بلند کرد و تند تند سرشو تکون داد

:نه نه معذرت میخوام معذ....
و باز شروع کرد به گریه کردن

دکمه شلوارشو باز کرد و زیپشو پایین کشید , هری روی تخت نشست و لویی دستشو از روی باکسر به هری ماساژ داد و اروم کفت دستشو بین پاهای هری بحرکت در اورد

RevengeWhere stories live. Discover now