chapter 18

2K 396 327
                                    


.
.
.

Appreciate what you have before it turns into what you had.

‎قدر چيزهايى كه دارى رو بدون قبل ازینکه تبدیل
بشن به چیز هایی که داشتی

.
.
.

هری اسلحه اشو تمیز کرد , اونو داخل کیف مخصوصش گذاشت و داد دست لیام

:کد ها کامل کار کردن حتی یه بار هم متوقف نشدن

:بنظرت لویی دزموند رو میشناسه?

لیام که کیف رو داخل کمد گذاشت و قفل کرد ,با تعجب سمت هری برگشت

:چرا اینو میگی?

:کسی که لویی رو بهم معرفی کرد دزموند بود

:این وسط یه خبرایی هست هری بهتره حواست به دزموند باشه ,مطمئنم از انتخاب لویی یه هدفی داشته

هری از جاش بلند شد
:باید با نایل حرف بزنم , اطلاعات کامل ازش میخام ,هرچی که دزموند و به تاملینسون ربط بده , برو خونه لیام , ساعت اداری الان تموم میشه

:تو اتاقش نیست

:چی?

:اگه داری میری پیش نایل تو اتاقش نیست ,پیش لوییه

:ما یه ماه دیگه محموله ی کوکائین داریم بعد این پسره داره اونجا چه غلطی میکنه , ... یک هفتس مدام تو دل همدیگه ان , دیگه کافیه

هری بسرعت سمت در رفت ,لیام که میدونست اوضاع خوب پیش نمیره چشماشو چرخوند و آهی کشید ,دوید دنبال هری و اونو گرفت

:هی هی دیابو ... یه یه لحظه صبر کن فقط یه لحظه

هری دستای لیام رو از خودش جدا کرد
:بگو

:دلیلت برای این که نایل نباید نزدیک لویی باشه چیه?

:من نگفتم نزدیکش نباشه

:ولی داری با رفتارت همینو میگی , اونا خیلی با هم خوبن دیابو , تو چند شب با لویی بودی , مگه همیشه همین نبوده ? البته فقط یه شب

:چی داری میگی لیام ... من , لویی حق نداره با نایل کل روزو وقت بگذرونه , بخاطر اینکه من به برنامه هاش نیاز دارم نه واسه اینکه با نایله ناراحت باشم

:خیلی خب ,پس بیا بریم خونه

هری نگاهی به در اتاق لویی کرد بعد چند لحظه تصمیم گرفت با لیام برگرده که نایل و لویی با هم از اتاق بیرون اومدن

RevengeWhere stories live. Discover now