♾They love my appearance , but are afraid of my inside.
ظاهرم و دوست دارن ولی از باطنم میترسن
⛾
لویی توی کارش غرق شده بود , مدام از یه مانیتور به مانیتور بعدی صندلیشو جابه جا میکرد
:اینا چرا اینجوریه ! .... کد باز کردن قفل , تنظیم دوربین ... اینجا چه خبره
هری تکیه اشو از چارچوب در گرفت , نگران اینکه لویی بیشتر از این فکر کنه , گلوشو صاف کرد
:اهم.... بنظر میاد توی انتخابم درست عمل کردم
لویی با صدای هری از جا پرید ,عینکشو صاف کرد ,سر پا ایستاد
:اوه اقای استایلز ,ترسیدم ... سلام
:سلام لویی ...بشین راحت باش
:اوهوم ...باشه
لویی روی صندلیش نشست ,انگشتشو روی مانیتور گذاشت
:اینجا ... شبیه یه خزانه میمونه نه?
هری پشت لویی ایستاد خم شد و دستشو روی میز کامپیوتر گذاشت دست دیگه اشو روی شونه ی لویی
کنار گوشش زمزمه کرد
:خب?:عاا... کار این شرکت چیه ! چرا هرروز من کد میشکنم ?
:اوه تازه الان یادت افتاده بپرسی دارلینگ?
:دا..دار...عام ... با همه اینطوری هستین?
هری چرخید روی میز نشست سرشو کج کرد و به لویی نگاه کرد
:چطوری?
:هیچی
لویی سرشو پایین انداخت , همین کافی بود تا لبخند هری رو از دست بده
:تو یه چیز دیگه ای لویی
اما لویی بیشتر توی خودش جمع شد , اون واقعا از تک تک حرفای هری لذت میبرد , اولین مردی که بعد پدرش ازش تعریف میکرد , اون با چشمای سبزش دنیارو متوقف میکرد , با حرفای گرمش وجودتو تازه میکرد
:نظرت درمورد یه شام چیه لویی?
:شام ? کجا?
:اره شام , کجاش رو بعدا میفهمی
:پاپا هم بیاد ?
:خدای من لویی ,بهتره این کلمات و جلوی من نگی ,.... نه این فقط من و توییم
:اوه ... ببخشید اگه حرف بدی زدم , من .. تا حالا دعوت نشده بودم
:میای? یا از پاپات اجازه میگیری?
:ن نمی گیرم ...من ۱۹ سالمه
دستاشو بهم گره زد و سرشو پایین انداخت
هری چونه لویی رو گرفت و سرشو بلند کرد:این یه آره اس یا ...?
:اومم ... میخام بیام ولی باید به پ... خانوادم بگم
YOU ARE READING
Revenge
Fanfiction❌Complete❌ #larrystylinson Harry top ژانر : معمایی لویی ویلیام تاملینسون , شما به دلیل معاونت در سرقت , قتل , تخریب اموال عمومی, رعب و وحشت , محکوم به چهل سال زندان هستید , و به دلیل همکاری , ضبط اموال , حکم به ۳۰ سال تقلیل می یابد ,ختم جلسه .