CHAPTER 13

1.9K 387 209
                                    


They love my appearance , but are afraid of my inside.

ظاهرم و دوست دارن ولی از باطنم میترسن

لویی توی کارش غرق شده بود , مدام از یه مانیتور به مانیتور بعدی صندلیشو جابه جا میکرد

:اینا چرا اینجوریه ! .... کد باز کردن قفل , تنظیم دوربین ... اینجا چه خبره

هری تکیه اشو از چارچوب در گرفت , نگران اینکه لویی بیشتر از این فکر کنه , گلوشو صاف کرد

:اهم.... بنظر میاد توی انتخابم درست عمل کردم

لویی با صدای هری از جا پرید ,عینکشو صاف کرد ,سر پا ایستاد

:اوه اقای استایلز ,ترسیدم ... سلام

:سلام لویی ...بشین راحت باش

:اوهوم ...باشه

لویی روی صندلیش نشست ,انگشتشو روی مانیتور گذاشت

:اینجا ... شبیه یه خزانه میمونه نه?

هری پشت لویی ایستاد خم شد و دستشو روی میز کامپیوتر گذاشت دست دیگه اشو روی شونه ی لویی

کنار گوشش زمزمه کرد
:خب?

:عاا... کار این شرکت چیه ! چرا هرروز من کد میشکنم ?

:اوه تازه الان یادت افتاده بپرسی دارلینگ?

:دا..دار...عام ... با همه اینطوری هستین?

هری چرخید روی میز نشست سرشو کج کرد و به لویی نگاه کرد

:چطوری?

:هیچی

لویی سرشو پایین انداخت , همین کافی بود تا لبخند هری رو از دست بده

:تو یه چیز دیگه ای لویی

اما لویی بیشتر توی خودش جمع شد , اون واقعا از تک تک حرفای هری لذت میبرد , اولین مردی که بعد پدرش ازش تعریف میکرد , اون با چشمای سبزش دنیارو متوقف میکرد , با حرفای گرمش وجودتو تازه میکرد

:نظرت درمورد یه شام چیه لویی?

:شام ? کجا?

:اره شام , کجاش رو بعدا میفهمی

:پاپا هم بیاد ?

:خدای من لویی ,بهتره این کلمات و جلوی من نگی ,.... نه این فقط من و توییم

:اوه ... ببخشید اگه حرف بدی زدم , من .. تا حالا دعوت نشده بودم

:میای? یا از پاپات اجازه میگیری?

:ن نمی گیرم ...من ۱۹ سالمه

دستاشو بهم گره زد و سرشو پایین انداخت
هری چونه لویی رو گرفت و سرشو بلند کرد

:این یه آره اس یا ...?

:اومم ... میخام بیام ولی باید به پ... خانوادم بگم

RevengeWhere stories live. Discover now