CHAPTER 15

2.4K 413 527
                                    

*
*
*
*

Hurt with the truth, but never make them happy with a lie.

با صداقت آزارشون بده .
ولی هرگز با دروغ خوشحالشون نکن.
*
*
*
*

هری کلافه دستشو کوبید به میز
:دزموند تو به من قول دادییی... معلومه که عصبی ام ..... لعنتی کل اون سهام نصف این پروژه هم نیست , من براش کلی برنامه ریختم بعد میخوای بدیش به کابوکی ها?..... به چه دلیل فاکی باید اعتماد کنم? ..... نه فقط ....

تلفن رو بدون قطع کردن محکم سمت دیوار کوبید , این عادلانه نبود ,کل پروژه ای که هری چند ماه براش وقت گذاشته بود, برای زیرسلطه نگه داشتن کابوکی ها داشت مال اونها میشد

:آشغال عوضی ...مرتیکه ی احمقققققق ,برو به جهنم فاکر

صدای در اومد

:بله?

لویی با بخند وارد اتاق شد
:اقای استایلز آماده اید?

هری بدون جواب دادن نفس های عصبیشو بیرون داد
برگه های دست لویی رو نگاه کرد

لویی که از بی جوابی گیج بود ,رد نگاه هری رو گرفت و برگه هارو بالا اورد

:عااام ....اینها نقشه هایی هستن که خواسته بودین

:باشه .... , برو سمت پارکینگ من الان میام

:همینجا منتظر...

:فقط کاری لعنتیی که گفتمو بکن , همین حالاااا !

لویی با دهن باز کمی به هری خیره موند , بعد بدون معطلی سمت در دوید

هری که از رفتن لویی مطمئن شد ,برگه ها رو فکس کرد دستاشو توی موهاش کشید , بیش از حد عصبی بود , مقصر نبود که لویی تایم خوبی رو برای اومدن پیشش انتخاب نکرده بود

بعد چند دقیقه  اتاقشو ترک کرد و سمت پارکینگ رفت

وقتی کنار ماشینش رسید , لویی رو دید که به ماشین تکیه داده

:خوب پیداش کردی , حافظه ی خوبی داری

لویی فقط سرشو تکون داد , هری فهمید که لویی ازش ناراحته , این پسر خیلی حساسه!

:بشین لویی

وقتی سوار شدن , بعدچند دقیقه رانندگی چشمش به یه مغازه خورد , ازش گذشت ولی یه چیزی توی فکرش مثل خوره رخنه کرده بود ,محکم پاشو روی ترمز زد

سر لویی به کناری سقف و در برخورد کرد , دستشو محکم روی داشبورد گذاشت و با تعجب به هری خیره شد

:لعنت لعنت لعنت

:چیزی شده هری? حالت خوبه? یعنی آقای استایلز?

هری نگاهی به اون پسر انداخت , یه چیزی بین سینه اش فرو ریخت , اون پسر بجای اینکه داد بزنه که سرش به ماشین خورده , نگران یکی دیگس!

RevengeWhere stories live. Discover now