CHAPTER 10

2.2K 427 431
                                    

.
.

.
If you heard nobody loves you in the world, be sure that I'm dead.
.
.
.
الیوت کامیون رو متوقف کرد

:همینجا بمون لویی , منو استف با رابطمون حرف میزنیم

:اگه ایست بازرسی متوجه پولا بشه چی?

:پس رابط برای چمونه ?

:من فقط زیادی استرس دارم

الیوت دست لویی رو فشار داد

:من الان برمیگردم

لویی سرشو تکون داد , خم شد و سرجای اولش نشست از شیشه ی ماشین دید که استفن و الیوت از جاده بیرون رفتن و کنار یه کانتر با یه مرد سبزه و تپل مشغول حرف زدنن و هرازگاهی اطراف رو نگاه میکنن , بعد چند دقیقه بحث و گفتگو هردو برگشتن

استفن کامیونشو جلو تر از الیوت به راه انداخت

:چی شد? چی گفت ?

:دویست و پنجاه تا خواست , کامیونا بدون بازرسی از مرز رد میشن

:هوووو , داشتم سکته میکردم , توی مکزیک بلیت میگیری?

:بلیت ?

:دیمن بهت نگفت ? .... دیگه زیادی جانب احتیاط و رعایت کرده , من میرم اروپا

:اوه .... من نمیدونستم , فکر کردم نهایتا بری کلمبیا , من میرم فرانسه میتونی با من بیای

:اووم , راستش من برنامه اشو از قبل ریختم

:باشه , نباید دخالت میکردم

لویی هیچی نگفت , به جاده نگاه کرد نمیخواست این بحث ادامه پیدا کنه

....................

دیمن دست زین رو گرفت
:عفونت نکرده ?

دکتر دستکش هاشو دراورد و ماسکشو از صورتش باز کرد

:حالش خوبه , بهتره یکم استراحت کنه , گلوله از بدنش عبور کرده ,اگه داخل بازوش میموند خیلی خطرناک میشد

:باید دیشب اون آشغال و میکشتم نباید میذاشتم در بره

زین با دست سالمش بازوی دیمن رو گرفت

:من حالم خوبه میشه انقد عصبی نباشی ?

دیمن دست زین رو فشار داد

دکتر وسایلش رو جمع کرد

:اونا الاناس که بهوش بیان اقای سالواتوره , و اینکه .... به اسپانیا خوش اومدین

دیمن لبخندی زد و دکتر رو به بیرون راهنمایی کرد

وقتی برگشت دید هری و نایل کنار زین ایستادن

هری:قرار نبود اون احمق اصلا شلیک کنه , متاسفم

زین :حالتون خوبه?

:یکم سرگیجه داریم

نایل نگاهی به دست زین انداخت
:همچین شلیک جالبی هم نبوده , نمیدونم چرا اون بی عرضه رو استخدام کرده

RevengeWhere stories live. Discover now