.
.
.
More than i love you and i like ifind my self comfortable when someone says i understand youبیشتر از "دوست دارم و ازت خوشم میاد " ها
راحت ترم اگه یکی بهم بگه
میفهممت ⛾
.
.
.لویی گوشیشو روی کمد کنار تخت گذاشت و از جاش بلند شد , یکم درد داشت اما قابل تحمل بود
هری رو دید که توی بالکن مشغول حرف زدن با تلفنه
وقتی آشپز رو دید با لبخند سمتش رفت:بابت دسر ممنونم ,خیلی خوشمزه بود
:اوه , شما اینجایین , کاری بود که باید انجام میدادم
فابیو دوباره برگشت سر آشپزیش
لویی کمی این پا و اون پا کرد , باید یه لباس راحت پیدا میکرد:اووم کسی جز تو توی این خونه نیست?
:چرا هست , با کی کار دارین?
هری از پله ها پایین اومد
:اوم ... هیچیلویی جلوی راهش ایستاد
:میشه یه خاهشی داشته باشم?:اوه البته پرنسس , بگو
:من لباس میخوام
هری تازه متوجه شد لویی لباسای دیشبشو پوشیده
:اوه خدای من ,این اصلا ... من یادم رفت
دست لویی رو گرفت
:از این طرفوقتی وارد اتاق شدن اونجا چندتا کمد بود که پر از لباس های مختلف بود
برای زن ,مرد !:اینجا یه فروشگاهه?
:خب لازم میشد
لویی بین لباس ها چرخید
:برای چی?:خب ... برای اونایی که یه شب میمونن
لویی از لباسا فاصله گرفت برگشت و کنار هری ایستاد
:میبرنشون یا ... صبح وقتی دارن میرن جاشون میذارن?
:خیلیا میبرن ....خیلیام مثل یه دختر دو ساله میکوبنشون زمین بعد میرن
لویی آب دهنشو قورت داد
:اینا ... سایز من نیستناز کنار هری رد شد و از اتاق بیرون رفت
.................
وقتی شام رو تموم کردن لویی بعد تشکر کردن از سر میز بلند شد سمت اشپزخونه رفت
:اقای فابیو?
:بله قربان?
:لویی ,منو لویی صدا کن
:بله لویی
:اوم ...غذات عالی بود , ممنونم ازت
فابیو لبخند بزرگی زد , خب بلاخره یکی ازش تشکر کرد , شاید همیشه دوست داشت هیچ کس به خونه ی هری نیاد اما الان ترجیح میداد فقط لویی رو ببینه
YOU ARE READING
Revenge
Fanfiction❌Complete❌ #larrystylinson Harry top ژانر : معمایی لویی ویلیام تاملینسون , شما به دلیل معاونت در سرقت , قتل , تخریب اموال عمومی, رعب و وحشت , محکوم به چهل سال زندان هستید , و به دلیل همکاری , ضبط اموال , حکم به ۳۰ سال تقلیل می یابد ,ختم جلسه .