CHAPTER 3

3K 536 562
                                    


NEVER CRY FOR THE ONE WHO DON'T DESERVE YOUR TEARS ...
LT TO HIMSELF .

〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰

لویی وارد محوطه ی زندان شد و روی نیمکتی نشست که به زمین بسکتبال مشرف بود , خیلی ها مشغول بازی بودن و خیلی ها گروه گروه روی نمکت های فلزی کنار هم نشسته بودن و مامور ها کنار زمین نزدیک فنس ها ایستاده بودن

:هی پسر , چرا تنها نشستی ?

لویی سرشو بلند کرد تا بتونه کسی که صداش کرد رو ببینه , یه پسر خوش قیافه با موهای بهم ریخته و چشمهای آبی سمتش اومد و با لبخند کنارش نشست

لویی دوباره سرشو پایین انداخت و با ناخن های که به گوشت رسیده و نامنظم بودن ور میرفت

:خیلی ها الان میشناسنت , چرا خودتو قایم میکنی?

:من تورو نمیشناسم

:اوه , من دیمن هستم , دیمن سالواتور

:اوکی

:آهههه, تو کلا دوست نداری حرف بزنی نه?

:دوست داری زیاد حرف بزنی?

:چرا دیابو درت نمیاره !?

:زیکو فرستادتت?

:شک ندارم تو دیابو بوی هستی ,خیلی باهوشی , ولی من برای زیکو اینجا نیستم , یه چیزایی از زین شنیدم

:چه جالب دارو دسته ی الیوت همه دهن لقن پس

:بهش گفتی به کسی نگه?

:نه

:خب پس اونم دلیلی برای راز داری نداشته

:شاید منم میخواستم راز دار نباشه

:پس میدونستی به من میگه!

:چه بلایی سر الیوت اومده که شما یک ماهه زندانید ?

:الیوت از جریان ما خبر نداشت , ال...

:میشه ادامه ندی ? من خیلی بیشتر از قیافه ام میدونم , ... الیوت تو اون مامورت باهاتون بود , پس دروغ تحویلم نده , چرا اینجایین?

:اوکی اوکی تو خیلی باهوشی ,ولی این واقعا به تو ربطی نداره

:پس به تو هم ربطی نداره چرا هنوز زندانم

لویی از روی نیمکت بلند شد و سمت توپ فوتبال کنار زمین رفت و خواست بهش ضربه بزنه که یه پسر سیاه پوست با یه کلاه کج روی سرش سمت لویی رفت و هلش داد

:هوییی ,اون توپ همونجا میمونه

و توپی کمی تکون خورد بود  رو جای اولش کاشت

دیمن چشاشو تو حدقه چرخوند و اون پسر رو صدا کرد
:هی جویی

جویی چرخید سمت دیمن و دیمن محکم کوبید تو کش که پسر روی زمین افتاد , دیمن گوشه ی لبشو بالا داد و روی یه زانوش کنار جویی خم شد و با انگشت شصتش رو سینه ی جویی زد

RevengeWhere stories live. Discover now