NEVER CRY FOR THE ONE WHO DON'T DESERVE YOUR TEARS ...
LT TO HIMSELF .〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
لویی وارد محوطه ی زندان شد و روی نیمکتی نشست که به زمین بسکتبال مشرف بود , خیلی ها مشغول بازی بودن و خیلی ها گروه گروه روی نمکت های فلزی کنار هم نشسته بودن و مامور ها کنار زمین نزدیک فنس ها ایستاده بودن
:هی پسر , چرا تنها نشستی ?
لویی سرشو بلند کرد تا بتونه کسی که صداش کرد رو ببینه , یه پسر خوش قیافه با موهای بهم ریخته و چشمهای آبی سمتش اومد و با لبخند کنارش نشست
لویی دوباره سرشو پایین انداخت و با ناخن های که به گوشت رسیده و نامنظم بودن ور میرفت
:خیلی ها الان میشناسنت , چرا خودتو قایم میکنی?
:من تورو نمیشناسم
:اوه , من دیمن هستم , دیمن سالواتور
:اوکی
:آهههه, تو کلا دوست نداری حرف بزنی نه?
:دوست داری زیاد حرف بزنی?
:چرا دیابو درت نمیاره !?
:زیکو فرستادتت?
:شک ندارم تو دیابو بوی هستی ,خیلی باهوشی , ولی من برای زیکو اینجا نیستم , یه چیزایی از زین شنیدم
:چه جالب دارو دسته ی الیوت همه دهن لقن پس
:بهش گفتی به کسی نگه?
:نه
:خب پس اونم دلیلی برای راز داری نداشته
:شاید منم میخواستم راز دار نباشه
:پس میدونستی به من میگه!
:چه بلایی سر الیوت اومده که شما یک ماهه زندانید ?
:الیوت از جریان ما خبر نداشت , ال...
:میشه ادامه ندی ? من خیلی بیشتر از قیافه ام میدونم , ... الیوت تو اون مامورت باهاتون بود , پس دروغ تحویلم نده , چرا اینجایین?
:اوکی اوکی تو خیلی باهوشی ,ولی این واقعا به تو ربطی نداره
:پس به تو هم ربطی نداره چرا هنوز زندانم
لویی از روی نیمکت بلند شد و سمت توپ فوتبال کنار زمین رفت و خواست بهش ضربه بزنه که یه پسر سیاه پوست با یه کلاه کج روی سرش سمت لویی رفت و هلش داد
:هوییی ,اون توپ همونجا میمونه
و توپی کمی تکون خورد بود رو جای اولش کاشت
دیمن چشاشو تو حدقه چرخوند و اون پسر رو صدا کرد
:هی جوییجویی چرخید سمت دیمن و دیمن محکم کوبید تو کش که پسر روی زمین افتاد , دیمن گوشه ی لبشو بالا داد و روی یه زانوش کنار جویی خم شد و با انگشت شصتش رو سینه ی جویی زد
YOU ARE READING
Revenge
Fanfiction❌Complete❌ #larrystylinson Harry top ژانر : معمایی لویی ویلیام تاملینسون , شما به دلیل معاونت در سرقت , قتل , تخریب اموال عمومی, رعب و وحشت , محکوم به چهل سال زندان هستید , و به دلیل همکاری , ضبط اموال , حکم به ۳۰ سال تقلیل می یابد ,ختم جلسه .