CHAPTER 4

2.6K 509 460
                                    

I NEVER FELT TRUE LOVE UNTIL I WAS WITH YOU
AND
I NEVER FELT TRUE SADNESS UNTIL YOU LEFT ME .
LT. TO HIMSELF

.
.

"چند روز بعد از سرقت "

هری نفس عمیقی کشید و دستاشو تکون داد تا کمی اروم بشه کِش رو از مچ دستش باز کرد و دور موهاش پیچید , دستاشو سمت یقه ی کت چرمش برد و سرشونه هاشو مرتب کرد

در سالن رو باز کرد و با قدم های بلند داخل راهرو بسمت اتاق پدرش رفت , راهرو کاملا خلوت امارت بزرگ استایلز , صدای پوتین های هری رو در خوردش مینواخت

بعد مدتی به در اتاق رسید و بادیگارد ها از جلوی در کنار رفتن و هری به در ضربه زد , بعد چند لحظه صدای دزموند رو شنید که بهش اجازه ی ورود داد

در های طلا کاری شده باز شدن و هری وارد اتاق شد و مستقیم رو به روی میز کار پدرش ایستاد

:اوه هری, هریییی, خوشحالم از دیدنت , کار عالی بود براوو , تو مدتی که نبودم انگار اتفاقای خوبی افتاده

:خوشحالم بلاخره برگشتی

بلند شد و شروع کرد اروم کف زدن و سمت هری اومد

:ممنونم آقا

:اوه هری من پدرتم چند بار بگم منو پدر صدا کن

:نمیخوام با این کلمات بهتون جایگاه پایینی بدم

دزموند دستشو رو شونه ی هری گذاشت
:با پسر ویلیام چیکار کردی?

:اون زندانه و فکر کنم تا اخر عمرش آب خنک بخوره

دزموند شروع کرد به خندیدن

:اون موش کوچولو , تو واقعا عالی بودی هری ,حتی من باور کردم تو عاشقشی , فکر کنم دیگه براحتی بتونم همه چیزو به تو بسپارم

:وظیفه امو انجام دادم

:امروز پولهارو منتقل کن , همونطور که قول داده بودم , فردا تورو بعنوان رئیس گنگ معرفی میکنم

دوبار روی شونه ی هری زد و سمت میزش رفت

:هنوز یادمه نرفته اون ویلیام احمق میگفت کار من خلافه و پول من کثیفه .... حالا جز کار من , کسی نمیتونه پسرشو نجات بده , فکر کن پسر خودت از خودت دزدی کنه , لویی یه احمقه

روی صندلیش لم داد و باز شروع کرد به خندیدن

:هیچ چیز به اندازه ی خیانت پسر به پدر زجر اور نیست , و الان حال ویلیام خیلی دیدنیه

:امیدوارم الان دیگه حسابتونو با ویلیام تاملینسون تسویه کرده باشم

:تو کارت عالی بود , برای معارفه ی فردا دستور بده سران همه گروه ها بیان همینجا , بقیه کارهارو بده به لیام انجام بده و لطفا یه عکس از ویلیام و لویی هم برام درست کن بزنم به دیوار

RevengeWhere stories live. Discover now