Revenge

CHAPTER 23

.
.
.
Wisdom is knowing what to do next; Virtue is doing it.

عاقل بودن یعنی بدونی بعدش چی کار کنی، و برتری یعنی انجامش بدی.

......

لیام سریع از ماشینش پیاده شد و در رو برای لویی باز کرد , نمیدونست چرا انقدر از بودن این پسر توی جمعشون خوشحاله , یه انرژی عجیب ازش میگرفت , یه نقطه ی خیلی پاک و سفید توی این همه تاریکی

وقتی وارد ساختمون شدن , لویی بطرز عجیبی با لیام میخندید که توجه خیلی از کارمندارو بخودشون جلب کردن , لیام هر بار یکی از کاغذ هارو میخوند و میزد زیر خنده , خب حداقل کارمندا خنده های لیام رو هم دیدن

وقتی از اسانسور پیاده شدن و به دفتر کار لیام رسیدن , حداقل لیام انتظار نداشت هری رو جلوی در اتاقش در حالیکه بدون هیچ حرفی فقط به لویی نگاه میکرد رو ببینه ,اما انگار یکی از قصد خودشو توی دوربین های شرکت به نمایش گذاشته بود

لویی دست لیام رو گرفت و روی دستگیره گذاشت
و توجهی به هری نکرد

لیام هم یه نگاه به هری انداخت و یه نگاه به لویی و در رو باز کرد
قبل اینکه لویی داخل بره نگاهی به هری انداخت

:لویی?

لویی بدون اینکه چیزی بگه داخل اتاق رفت و در رو بست

لیام وسط اتاق ایستاده بود ,و منتظر یه برگه بود که اوضاع رو توضیح بده

:فقط چند دقیقه حرف بزن و بخند لطفا , بعدش من میرم

لیام برگه ی لویی رو خوند , کمی فکر کرد گوشیش رو بیرون اورد و شروع کردن به خوندن جوک های داخلش , اونا هر دو اونقدر خندیدن که فقط بعد پنج دقیقه صدای زنگ خوردن تلفن لیام اونخارو متوقف کرد

:اوه دیابو!

:فکر کنم وقتشه که برم
لویی چشمکی زد

:پس این یه نقشه بود ! ...... الو? .... بله اینجاست ... هیچی فقط توی دفترچه اش چیزهای جالبی نوشت....... ب باشه .... بهش میگم , خد....

لیام نگاهی به لویی انداخت
:اوکی ,گفت که بری پیشش ....خیلی عصبی بود , موفق باشی

:فقط خواستم بدونم واقعا هنوز بهم حسی داره یا نه

لیام سرشو تکون داد
:ایده ی خوبی بود ,رفتار صادقانه تر از گفتار عمل میکنه

لویی سرشو تکون داد و برای لیام دستشو به نشونه ی رفتن تکون داد

وقتی از اتاق بیرون رفت اروم و اهسته سمت اتاق هری رفت ,در زد ولی صدای هری رو نشنید بعد چند لحظه در باز شد و هری رو دید که خودش درو باز کرد

هری کنار رفت و لویی وارد اتاقش شد ,کمی جلو رفت انگار که بار اوله رفته باشه توی اون اتاق به اطراف نگاه کرد اما هری هنوز به در بسته چسبیده بود