CHAPTER 5

2.5K 489 567
                                    


.
SOMETIMES IT'S BETER TO BE ALONE NO BODY CAN HURT YOU.
LT TO HIMSELF

.
.
.

لویی ساک ورزشی رو بست و از روی تختش بلند شد , اشتون محکم بغلش کرد

:تو داری میری , من نمیدونم باید چیکار کنم لویی

:کسی تاحالا بهت آسیب نزده و دیگه هم نمیزنه

:قراره زین و دیمن هم بیان بیرون , من تنها میشم

لویی ساک رو روی دوشش انداخت
:قبلش چیکار میکردی?

:عا... شانس اوردم که با زین و دیمن اومدم

لویی سرشو تکون داد
:موفق باشی اشتون

دستشو رو شونه ی اشتون گذاشت و از سلولش بیرون رفت

اشتون نگاهی به گوشه ی تخت کرد و دفترچه ی یادداشت های لویی رو دید , پتو رو روی دفترچه کشید و دنبال لویی و ماموری که اونو داشت میبرد براه افتاد

دیمن و زین داشتن رفتنشو تماشا میکردن که یکی از زندانی ها محکم توی شکم لویی خورد و افتاد زمین

:ببخشید حواسم نبود

مامور چند بار با باتون زد توی پشتش
:گمشو گمشوووو

و مرد دستاشو روی سرش گرفت و از اونجا دور شد

بعد رد شدن از گیت ها لویی برگه های ترخیص رو امضا کرد و از زندان بیرون رفت , به محض اینکه پاشو بیرون گذاشت دو مرد کت شلواری هیکلی سمتش اومدن

:اقای تاملینسون?

لویی سمت ماشین مشکی اونطرف جاده حرکت کرد
:حالم از این کارها بهم میخوره , شماها که تک تک سلول های منو هم شمردین این سوال مزخرف چیه!

در ماشین رو باز کرد و نشست و دو مرد بهم نگاهی انداختن و بعد سوار شدن و دو طرف لویی نشستن و راننده ماشین رو براه انداخت

توی مسیر هیچ کس حرفی نزد تا اینکه وارد شهر شدن و بعد یه مسیر طولانی تر به امارت استایلز رسیدن , و لویی خیلی خوب میدونست کیا منتظرشن

:پیاده شین لطفا

یکی از مرد ها لویی رو خطاب قرار داد و لویی ساکشو برداشت و از هومر پیاده شد , فواره های داخل امارت , سگ های دوست داشتنی دزموند , کت شلواری های گوشی به گوش و اماده به خدمت ... لویی حوصله ی هیچ کدوم این هارو نداشت

در ها باز شدن و لویی همراه دو مرد وارد شد بعد کمی راه رفتن وارد یه اتاق شدن و یکی از مرد ها با لویی داخل اتاق ایستاد و اون یکی از اتاق خارج شد , لویی گشتی توی اتاق زد و ساکشو روی میز کنار دیوار گذاشت و به عکس های روی دیوار نگاه کرد

:جدیدن, ندیده بودمشون تاحالا

دستاشو پشتش قفل کرد و و اروم شروع به قدم زدن کرد

RevengeWhere stories live. Discover now