CHAPTER 14

1.9K 373 192
                                    

Sometimes all you need is someone who can make you smile.

گاهی تمام آن چیزی که به آن نیاز داری یک نفر است که لبخند به لبانت بیاورد.

.
..
.

جوانا با نگرانی سمت در دوید , وقتی لویی رو دید محکم بغلش کرد

:اوه خدای من ,حالت خوبه پسرم? اوه لوبررر تو هیچ وقت این ساعت بیرون نبودی ,داشتم از نگرانی دیوونه میشدم

لویی با نگاهی متعجب اول به مادرش بعد به ویلیام نگاه کرد ,ویلیام شونه هاشو بالا انداخت و پیزی نگفت

:ماما , من به پاپا گفتم که با اقای استایلز قرار شام دارم

:اینکه شام خوردی برام مهم نیست , تو خیلی دیر کردی , حتی تلفتن هم خاموش بود

:اره شارژش تموم شد , معذرت میخوام

:خب ... بیا تعریف کن برامون

جوانا لویی رو سمت مبل راهنمایی کرد
:خب ... ما توی خونه ..نه توی حیاط غذا خوردیم , درمورد کارهای شرکت حرف زدیم , ازم پرسید شخصیتم چطوریه ,مثلا پچیا دوس دارم ... اوم بعدم اومدم خونه

ویلیام که تا اون لحظه دستش زیر چونه اش بود به طرز احمقانه ای ابروهاشو بالا داد

:هااا! فقط همین? ... چیزی که نخ دار باشه بهت نگفت?

لویی خیلی سعی کرد بفهمه نخ دار چیه
:اوممم نخ?

جوانا چشماشو برای ویلیام چرخوند
:تو چرا انقدر دنبال چسبوندن پسرم به اون مردی?

ویلیام کمی عقب رفت تا موضع دفاعیشو حفظ کنه
:خب , بنظرم مرد خوبی میومد

لویی نگاهی به اون دوتا کرد
:مگه دیدیش پاپا?

:البته که دیدمش , چی فکر کردی ,.... میسپارمت توی یه شرکت درن دشت و ولت میکنم !?

:خب .. چی گفتین?

:در مورد کار شرکت ازش پرسیدم , خیلی مودب بود , خیلیم خوش تیپ بود , به پای من نمیرسید ولی صورت جذابی هم داشت ... از کلمات درستی استفاده میکرد

جوانا: منظورت چیه از کلمات درستی استفاده میکرد , تو که نمیتونی از روی این ها بگی ادم خوبیه

:ببین پسرت صحیح و سالم کنارت نشسته , معلومه آدم محترمیه , دیگه مدرک از این بالاتر ?

:خب حالا , لویی واقعا همینطوره که بابات میگه?

:اوه ...اره ماما ... اووم اون مثل یه جنتلمنه

لویی خندید و سرشو انداخت پایین ,این خیلی خجالت اور بنظر میرسید که اینطوری از یه مرد مجرد تعریف کنه

:عاوووو عزیزم
جوانا لویی رو محکم بغل کرد

:فردا باید برگردی شرکت بهتره بری بخوابی , جوانا لطفا پسرمو تا دیر وقت بیدار نگه ندار

RevengeWhere stories live. Discover now