CHAPTER 2

3.3K 593 569
                                    


.

YOU SAID YOU WOULD LOVE ME FOREVER
AND
FOREVER IS NOW .
LT TO HIMSELF

.
.
.
.

جک چند قدم عقب رفت و سم به اطراف نگاه کرد شاید ترس توی چهره ی زیکو خودشو به نمایش نمیذاشت اما خیلی نمایان روی چهره ی اون دو نفر به رقص در اومده بود

زیکو یه قدم از لویی فاصله گرفت و لویی روی زمین افتاد
بعد روی زانوهاش خم شد , دستشو ستون کرد و دست دیگشو روی دلش گذاشت

:این ... پس چطور هنوز زندانی?

لویی نگاه سردی به زیکو کرد

:تو اگه از این ... (سرفه کرد) از این چیزا سر در میاوردی ,الان اینجا گیر نیفتاده بودی , اگه یه نفر دیگه بهم دستش بخوره , همه رو ... از چشم تو میبینم

زیکو بفکر رفت که چطور این پسر که کل وزنش اندازه ی یه بازوش هم نیست داره مسخره اش میکنه , اما کی میتونست سرزنشش کنه
اگه یه درصد حرفاش حقیقت داشت باشه ,همین الانشم یه مرده محسوب میشه

:با من بیا سالن غذا خوری تا تورو با من ببینن و دیگه بهت کاری نداشت باشن

لویی از جاش بلند شد و لباس هاشو با دست تکوند

:من میرم سلولم و این دیگه مشکل توئه که کسی بهم صدمه نزنه , یادم نمیره الان باهام چیکار کردی

جک جلو اومد
:هی هی , ما نمیدونستیم تو کی هستی پسر , تو نمیتونی انقد کینه ای باشی

سم حرف جک رو تایید کرد, چیزی شبیه التماس توی صورتش برای بخشیدن فریاد میزد , شاید هری عاشق همین قدرت شده که غرق توی کارشه !

:هر چقد بهم بد بگزره تا وقتی که میرم , خاطراتش و با خودم میبرم اما .... اگه خوب بگذره من فراموشی میگیرم

زیکو دستشو سمت لویی گرفت , ولی لویی بهش دست نداد

:خودم با دارو دسته ی اسکورپین حرف میزنم , توی این بند فقط ما نیستیم اما , بقیه زیر گروه ما هستن , من همه جا چشم و گوش ندارم پس باید بدونی نمیتونم گاهی همه جا باشم

:سعیتو بکن

سمت سلولش براه افتاد و مثل همیشه سرشو پایین انداخت

:نه برای زندگی من ,برای نجات خودت

زیکو با شنیدن اخرین حرف های لویی فحشی زیر لب داد و دستاشو مشت کرد

:بریم

اشتون از پشت دیوار بیرون اومد , با رفتن زیکو و افرادش سمت لویی دوید , انگار داستان امشب از الان جذابیت هاش بروز کرده بودن

:لویی لویییی

لویی سرشو چرخوند , دید اشتون پشت سرش داره میدوئه و صداش میزنه

RevengeDonde viven las historias. Descúbrelo ahora