[جهنم دیگر چیست؟
این دنیا خود جهنم است
خود عذاب و درد و آتش است
پس از مرگ به سزای کدام اعمال خود خواهیم رسید؟
اصلا مگر پس از مرگ دنیایی وجود دارد؟
در حالی که در این جهنم آغوش تو تنها بهشت آرام و تسکین دهنده ی من است به سزای کدامین گناه در اعمالم آن را از دست دادم و غرق در قعر این جهنم شدم؟
بخوان به بلندای غمت، بخوان به بلندای درد تنت، بخوان...
بخوان بدانم که این عشق چیست که اینگونه مرا تا خود مرگ میکشاند...]○○○
چند قدم جلو برداشت و نمیدونست چرا همچین حماقتی داره می کنه.
مشتش رو جلوی دهانش گذاشت تا صدایی ایجاد نکنه و شخصی که هودی مشکی و مرموز گشادی به تن داشت برنگرده.
با چراغ قوش نور رو روی چمن ها گرفت.
و آره اون خودش بود...قطرات قرمزی که چیزی جز مایه ی ننگی به نام خون نبودند!
شخص مرموزی که پشت به زین مشغول انجام کار بی صدایی بود لحظه ای از حرکت ایستاد و همزمان قلب زین هم از تپش ایستاد...
آهسته برگشت و اون لحظه زین تنها آرزویی که میتونست بکنه کابوس بودن تمام این اتفاقات بود.
کلاه هودی تا بالای لب و پایین بینی اون شخص پایین کشیده شده بود و تشخیص چهرش و حتی حقیقی بودنش تقریبا غیر ممکن بود!
لبش بیش از حد سرخ بود تشخیص رنگ گلگون خون روی لبانش کار سختی نبود
به سختی چشمش رو حرکت داد و نگاهش روی شئ وحشتناکی که تو دست پوشیده شده با دستکش های مخملی مشکیش قرار داشت قفل شد
آب دهانش رو قورت داد با دیدن چاقوی تیز و تقریبا بزرگی که آلوده به خون شده بود و اون مایه ی سرخ ازش چکه میکرد.
چند قدم به عقب برگشت و با چشمان ترسیده و گِردش نگاهش کرد.
دلش فریاد میخواست.
میخواست با تمام وجود و حنجرش داد بکشه و کمک بخواداما صدای لعنتیش خفه شده بود و زبونش از شدت ترس بند اومده بود
نیشخند رو لبان اون شخص نقش بست و چاقو رو بالا آورد و زبونش رو روی لکه ی خون کشید و اون رو مزه مزه کرد و با لذت زبونش رو دور دهانش کشید.
هیچ چیز عادی نبود. اون یه کابوس مزخرف بود مگه نه؟
چراغ قوه از دستانش سقوط کرد و فریاد خفه ای که خودشم بزور میشنیدش و بیشتر شبیه ناله بود سرداد وقتی اون موجود چند قدم به سمتش برداشت.
پاهاش سست شده بود توان حتی فرار کردن هم نداشت!
-تو کی هستی؟ اینجا چی می خوای؟
با سختی و صدایی لرزان از حنجرش خارج کرد و وحشت زده نگاهش کرد.
![](https://img.wattpad.com/cover/190769509-288-k871649.jpg)
VOUS LISEZ
Half Of Me [Z.M/L.S]
Fanfiction[ خونی در رگ هایم، گرمایی در دستانم؛ شکوفه ای در مردابِ قلبم، نفسی برای تنِ بی نفس ام؛ میروی و، کمی دلتنگ من باش...] _______________________________ معجزه بهاى سنگينى ندارد! كه به نرخ عجيب ترين آنها، باور باالترى را ارائه دهى؛ معجزه عصايى نميخواهد...