Λάμβδα|11°He Just My Friend¡

486 72 26
                                    

[بگذار بنویسم

بگذار بنویسم و با مداد خویش کلماتی را خلق کنم که ز تو میگوییند

بگذار بنویسم از تو...

از تو و دنیای تو

از تو و چشمان تو

از تو و سکوت خنیاگرت که این روز ها عجیب مرا میرنجاند

زیبای من...

بخند

بخند تا خورشید و ماه و ستاره با خنده ات بخندد، بتابد، و بدرخشد

بخند تا عابری با دیدن خنده ات بخندد، بماند و گوید:

-هنوز هم میشود از نو شروع کرد
هنوز هم میشود با عشق گذر کرد
هنوز هم هست نور و امیدی
هنوز هم هست آن درخشش نورین

بخند تا با خنده ات لبخند شوم، عشق شوم، زاده شوم.

بخند چنان که صدای قهقه هایت گوش فلک را کر کند و نعره های توفنده ی سرنوشت را خفه

لبخند بزن که بر آمدگى گونه هايت توان آن را دارد كه اميد های رفته را بازگرداند

تو ای عسلی شیرین و خورشید درخشان من...]

***

روز ها میگذرند و من نمیفهمم چطوری؟

روز ها میگذرند و من نمیفهمم کی و چگونه همه چیز رو چنان پذیرفتم که گردنبند ظریفی که میخواستی بهش هدیه کنی رو خودم با سلیقه ی خودم انتخاب کردم و کمکت کردم...

کی و چگونه آنقدر پذیرفتم که دل کندم و اتاقم رو از تو جدا کردم

خودم رو از عطرت که تو اتاق میپیچید و من رو سرمست و آرام میکرد محروم ساختم

خودم رو از قصه و شعر های شبانه ای که هرشب با لبخند در حالی که رو تختم دراز کشیدم و به سقف خیره شدم میگفتم و متوجه نمیشدم که خیلی وقته اون پایین با شنیدن حرف هام به خواب رفتی و بالش رو محکم بغل کردی محروم کردم

از تماشای غروب خورشید خونین و سرخ و ذره ذره از دست دادن فروغ و خاموش شدنش درحالی که لبه ی پرتگاه در کنار تو به سکوت گوش سپردم محروم کردم

خودم رو از گرمای اتاقت و تمام شب بیداری ها و خنده های ریز و یواشکی هنگام تماشای فیلم و نوشیدن شراب هایی که هرگز نفهمیدم چطوری و از کجا تهیشون میکردی دور کردم

Half Of Me [Z.M/L.S] Donde viven las historias. Descúbrelo ahora