شاید یک ماهی میشد که ازت خبری نداشتم.
آخرین باری که دیدمت و بهم خندیدی با پیانو یک قطعه جدید زدم و اسمش رو گذاشتم لویی.
کنار در ورودی کارناوال نشسته بودم و منتظر لیام سیگار میکشیدم.
از دور دیدمت. دست همون دختر همیشگی رو گرفته بودی و دست دیگت توی جیب همون شلوار چهارخونت بود.
دستاش فیت دستات نبود؛ چون اونا دستای من نبودن.
دستای تو کوچیکن و مال من بزرگ. جوری که انگار برای هم ساخته شدن. نگاهم رو ازت میگیرم تا بیشتر از این به کامل بودن من و تو باهم فکر نکنم.
اون شب برگشتم خونه. جواب زنگ های لیام رو ندادم.
YOU ARE READING
28 Days [L.S]
Fanfiction"شاید هدف فقط کشیدنش بود. ولی نه روی کاغذ، روی قلبم." Highest Ranking : #1 in boy×boy #5 in shortstory