هوا سرد نیست ولی من میلرزم.
من الان دو هفتست که میلرزم.
از همون روزی که دیدم خیلی ها دارن تصورات من رو زندگی میکنن دارم میلرزم.
صدای زنگ در اومد. در اتاقم باز شد.
دماغم رو کشیدم بالا و با چشمای قرمز به چهارچوب نگاه کردم.
تو اونجا بودی، منی رو که گوشه دیوار خودم رو تو هودی گشادم جمع کرده بودم نگاه میکردی.
یک گلدون دستت بود. بهم لبخند زدی.
گفتی چون خبری ازم نشد خودت اومدی تا گلدونی که برام درست کردی بهم بدی.
آستین هودیم رو زیر دماغم کشیدم و سرمو به نشونه تایید تکون دادم.
اون روز من نشستم کنج دیوار و تویی که گلای مورد علاقم رو تو گلدونی که خودت برام درست کردی میکاشتی تماشا کردم.
همون گلدونی که یک طرفش سبز بود و طرف دیگش آبی.
VOUS LISEZ
28 Days [L.S]
Fanfiction"شاید هدف فقط کشیدنش بود. ولی نه روی کاغذ، روی قلبم." Highest Ranking : #1 in boy×boy #5 in shortstory