Eyes off you - prettymuch
وقت هایی هست که تو فکر میکنی همه چی داری. ولی در اصل هیچ چی نداری.
وقتی اون شب توی بغلم گرفته بودمت انگار دنیا توی دست هام بود و الان؟ دوسال گذشته.
من یک دوست پسر دارم که دوستش دارم. اون تو نیست. موهای فر داره و چشم های قهوه ای.
یک واقعیتی که زندگی یادم داد این بود که خیلی راحت تر از چیزی که هست میتونی آدم ها رو جایگزین کنی.
حس ها فراموش میشن ولی هنوز ته قلبم عاشقتم لو. هنوز هم اگه بگردی اون پایینِ پایین حس هایی که خاک کردم رو پیدا میکنی.
اما بذار بگم زندگی به اندازه قبل سخت نیست. یک خونه دارم با دیوار های آجری قرمز و سقف مشکی.
یک تخت دو نفره دارم که با "اون" تقسیمش میکنم.
یک گربه دارم که اسمش آقای قهوه ایه و همیشه خوابه. اون خیلی تنبل تر از چیزیه که نشون میده.
شنبه ها نایل و لیام میان و فیفا بازی میکنیم.
من از اول شروع کردم. از هرچیزی که این وسط بود گذشتم که مجبور نشم از خودم بگذرم. همونطور که احتمالا تو از من گذشتی.
ولی لویی دنیام چشم های آبی یخیت رو کم داره. میدونم که تا آخر دنیا کمبود اون ها رو حس میکنم. اما مال من نبودن.
دست هات فیت دست های من بود. ولی مال من نبودن.
جثه ریزت مکمل بدن من بود. اما مال من نبودن.
صدات بهترین نوت موسیقی بود. اما مال من نبودن.
خیلی از چیز ها این وسط مال من نبودن. ولی اون مالِ منه.
هرروز صبح میبوستم و برام قهوه میآره. بغلش میکنم و باهم سریال مورد علاقمون رو میبینیم.
میبینی؟ عشق همیشه برنده نمیشه. اما وقتی چیزی رو از دست بدی مطمئنن چیزی رو به دست میآری که ارزشش رو داره.
و "اون" ارزشش رو داشت.
پایان بیست و هشت روز.
YOU ARE READING
28 Days [L.S]
Fanfiction"شاید هدف فقط کشیدنش بود. ولی نه روی کاغذ، روی قلبم." Highest Ranking : #1 in boy×boy #5 in shortstory