روز پنجم.

745 211 43
                                    

شرط رو با لیام سر مسابقه هاکی باختم و مجبور شدم یک تتو جدید بزنم.

وقتی اومدم توی مغازه یادمه با دستکش های مشکی داشتی برای دختری ‌که زیر دستات بود تتو می‌زدی.

نمی‌دونم اگه لیام می‌دونست تو اینجا کار می‌کنی و من رو اورد اینجا یا همچی کاملا تصادفی بود.

اون روز همون لباس های دفعه اول تنم بود، همون روزی که تصمیم گرفتم بکشمت.

کارت که تموم شد نشستم رو صندلی و برگه ای که طرحم توی اون بود دستت دادم و به جایی ‌که می‌خواستم اون تتو رو داشته باشم اشاره کردم.

یادمه ‌که وقتی دیدیش گیج شدی. اون فقط یک کوچیک موسیقی بود که روی پوستم احتیاجش داشتم.

همون قطعه ای که اسمش لوییه.

همون قطعه ای که تویی.

همون قطعه ای که خنده هاتو توش جا دادم.

اونجا برای اولین بار لمسم کردی.

تا مدت ها دستم رو نشستم.

28 Days [L.S]Onde histórias criam vida. Descubra agora