اسم لیام به معنی جنگجو و محافظت کنندست و من مطمئنم که لیامِ ما تا آخرین لحظه زندگیش درست مثل معنی اسمش زندگی کرد. از ما مراقبت کرد و برای خودش جنگید.
فندوم ما همیشه به وفادار ترین و قوی ترین فندوم معروف بود ولی اینبار موجی که زد بهمون مطمئن شد حداقل از درون خرابمون کنه.
وقتی زین از گروه رفت بچه هایی بودیم که فرداش باید لباس خوشگلامونو میپوشیدیم و میرفتیم عید دیدنی و فکر میکردیم "دیگه از این بدتر نمیشه"، اما الان بزرگسالیم.
زندگی بزرگسالی اجازه عزاداری راجع به سلبریتی مورد علاقت رو بهت نمیده.
صبح از خواب بیدار میشی و با حس سنگینی و پوچی ای که داری مسواک میزنی، لباس میپوشی، از خونه میزنی بیرون و مجبوری به آدم ها لبخند بزنی چون درک نمیکنن چطوری یک پنجم زندگیت رو از دست دادی. زندگی بزرگسالی صبر نمیکنه تا تو توی رخت خواب گریه کنی، اجازه نمیده سوگواری کنی و بپذیری که فردی که تمام کودکیت تورو تو آغوشی محو از اون سر دنیا گرفت تا بشه بهترین دوستت که روزی احساس تنهایی نکنی، دیگه وجود نداره.
کلماتی که بلدم و جمله هایی که مینویسم نمیتونن حجم این غم بزرگی که رو سینه هممونه توصیف کنه.بچه ها لطفا به خودتون زمان بدید، با بقیه حرف بزنید، گریه کنید و ازش بیرون بیاید چون ما هنوز ۴ نفر دیگه رو داریم تا ازشون مراقبت کنیم.
لطفا خوب بمونید 🫶🏽
و اما، لیام عزیز،
استراحتی که لیاقتش رو داری بکن، راحت بخواب و مطمئن باش پسرا از خانواده و پسر کوچولوت مراقبت میکنن.
توام اون بالا دست جوانا رو بگیر و از طرف ما گونه فیزی رو ببوس.
دلمون برات تنگ میشه.
YOU ARE READING
28 Days [L.S]
Fanfiction"شاید هدف فقط کشیدنش بود. ولی نه روی کاغذ، روی قلبم." Highest Ranking : #1 in boy×boy #5 in shortstory