روز دوازدهم.

623 214 27
                                    

روزی بود که درست کنارت از خواب بلند شدم‌.

و مطمئنم تو هیچ ایده ای از اینکه چقدر زیبایی نداری.

نایل داره همه رو بیدار میکنه تا برگردیم خونه هامون.

وقتی با پا کوبید توی کمرت توی بغل من پرت شدی. جفتمون روی زمین افتادیم.

من و زین مجبور شدیم تا ماشین مامان من کمکت کنیم. ماشینی که پشت فرمونش بابای تو نشسته بود.

صندلی عقب نشستم. تو دراز کشیدی و سرت رو روی پاهام گذاشتی.

چشم هات رو بستی.

هندزفریم رو تو گوشم فرو کردم و پلی لیستم رو از اول پلی کردم.

بعد چند دقیقه یکی از گوشی های هندزفیریم از گوشم در اومد.

نگاهت کردم و دیدم اون رو توی گوش خودت گذاشتی و لبخند زدی.

تمام راه من به آهنگ هایی که باهات شریک شدم و حسم بهت فکر کردم‌.

برای اولین بار پلی لیستم رو با یکی، با تو، گوش دادم.

28 Days [L.S]Onde histórias criam vida. Descubra agora