◆Part 1◆

16.2K 956 32
                                    

همه چیز ازون شبی شروع شد که من به هوای اینکه اونم یه مرد بی بندوبار عوضیه که دنباله یه رابطه یه شبه می گرده بهش نزدیک شدم!
البته به این آسونیام نبود!!
تازه اول شب بود. اون...کسی بود که برای اولین بار تو اون بار می دیدمش. چهره اش, حتی بیشتر از تیپ فنسی اما شیکش به چشم میومد.
بیشتر از اجزای بی نقص چهره اش, نگاهش بود! غرور و ثباتی که تو نگاهش بود اراده آدمو به زانو در میاورد!! چه برسه به من که دیگه بعد این یه سال چیزی به اسم اراده نداشتم و  اونقدر دست به دست شده بودم که هیچی برام مهم نبود!!
تو نگاه اول می شد خوند که از مشتری های مخصوص باره!!
مسیر مستقیمشو پیش می گرفت و بدون اینکه هدف خاصی داشته باشه اطرافو دید می زد.
نباید میزاشتم از دستم بره!
حرکتم خیلی عجولانه بود ولی من کاملا از کاری که کردم راضیم!
قطعا اگه خودم از پشت خودمو بهش نمی چسبوندم و دستامو دور کمرش حلقه نمی کردم اون هیچ وقت برای بغل کردنم پیش قدم نمیشد!!!
گرمای دستای بزرگشو که رو دستام حس کردم فک کردم همه چی تمومه!! الانه که دستمو بگیره و ببرتم به یکی از اتاقای بار!
ولی دستامو به آرومی وا کرد و برگشت سمتم.
اولش نیشخند کم رنگی رو لباش بود ولی همونم بعد دیدن من ماسید!!
برای اولین بار تو طول این یه سال حس حقارتی رو تجربه کردم که باعث شد تا حالا از خودم متنفر بمونم!!
از اون موقع تا الان دقیقه ای نبوده که خودمو بخاطر کارم سرزنش نکنم!
صدای عمیقش هربار واضح تو گوشم می پیچه:
تو..تو یه پسری?!
_: آره خب انتظار داشتی چی باشم?!
_: دختر..شاید خواستم باهات بخوابم!..ولی حالا بیشتر داره حالم بهم می خوره!
آره قبول دارم اون یه هموفوبیک بود! ولی یه هموفوبیک بی ادب بیشعوری که نمیفهمه کلمات بار معنایی دارن!! و مثلا می تونن قلب یه انسانو تیکه تیکه کنن یا غرورشو نابود کنن! با وجود این... با اینکه اون گفت ازم بدش میاد..ولی آتیش هوس خوابیدن با اون حتی بعداز رد شدنم داغ تر شده بود.
میخواستم اون رو هم مث بقیه تو چنگم بگیرم! هیچ مردی رابطه با منو رد نمی کنه! فک می کردم میتونم با یه روشی شهوت درونشو بیدار کنم!
ولی...هر بار ناموفق میشدم!..از اون شب تا حالا هر بار که اومده اینجا به یه روشی خواستم توجهشو جلب کنم!
من یه پسر بیست ساله ای بودم که داشت برا اولین بار خودشو برای چیزی به آب و آتیش می زد!
ولی این رد شدن های پیاپی داشت دیوونه ام می کرد.
از یه طرف هر شبی که برای بدست آوردنش تلاش می کردم و اون ردم می کرد, باید برای مردای پولدار و چندش آوری که فقط بخاطر پولشون با حیوونای وحشی فرق می کردن دلبری می کردم و به خواسته های بی شرمانه اشون تن می دادم!!
همون قدر که اونا می خوان پاره ام کنن اون عوضی فولاد زره ازم متنفره!
چرا انقدرررر دنیا ناعدالانه است?!
_: هی جیمین جا آب غوره گرفتن خودتو آماده کن که الان مشتریات سر می رسن!
تهیونگ پشت دستشو روی لپم کشید و گفت: گرچه که خودم خیلی دوست دارم یه شب فراموش نشدنی رو باهات تجربه کنم حوری کوچولو و وقتی دارم روی صورت معصومت میام به آه و ناله هات گوش بدم ولی حیف که ورشکست میشم! حس انزجار مال همون یکی دو‌ ماه اول بود و حالا دیگه بی تفاوتی جاشو گرفته بود!
_: تهیونگ!
_: جونم کوچولو!
_: من میخوام برام آمار یکی رو دراری!
_:اون وقت چی به من می ماسه?!
از رو صندلیم بلند شدم و نوازش وار دستمو روی شونه اش کشیدم.
در کل نه هیکل بدی داشت و نه قیافه بدی فقط این اخلاق شل و مسخره اش رو اعصابم بود! هوس و بی خیالی و بی مسئولیتی جزء جدا نشدنی از اخلاقش بود!
_: میتونی هم بازیم بشی!!
قبول دارم که حالم داشت بهم می خورد ولی باید اون لبخند فریبنده رو روی صورتم نگه می داشتم!
_: تو جون بخواه بیبی! آمار هر کسی رو که بخوای برات در میارم!!
_: خوبه! امشب خودم میرم سراغ یه پسری که ازم قدبلند تره و موهای مشکی داره و به احتمال خیلی زیاد منو رد می کنه!...
_: چه بی لیاقتایی پیدا میشنا!!
با حرص چشمامو بستم! الان وقتش نبود که بکوبم تو صورتش تا بفهمه نباید بپره وسط حرفم.
_: من آمار اونو میخوام! همه چی از اسمش بگیر تا اینکه کجا زندگی و کار می کنه!
_: اوکی حوری خیالت راحت!!
مثل همیشه یکم آرایش کردمو یه لباس باز و تنگ که هیکلمو به خوبی نشون بده پوشیدمو رفتم تو بار.
یه گوشه منتظر موندم تا بیاد! فقط دعا می کردم که قبل اینکه یه آدم سمج به پستم بخوره بیاد و تهیونگ منو اونو باهم ببینه!
تهیونگ هم با اینکه رو میزا مشروب می ذاشت و با بقیه حرف می زد ولی هر از چند گاهی بهم نگاه مینداخت که نشون میداد حواسش هست!
بالاخره بعد چند دقیقه پیداش شد. تیپ تمام مشکی اش با چشما و موهای مشکیش هماهنگ شده بود!
دو دکمه اول پیرهنش وا بود و آستینش تا روی آرنجش می رسید.
اون حتی با همچین تیپ ساده ای هم جذاب بود!! و اینکه می دونستم امشبم هیچ شانسی ندارم که حتی یه نگاه بهم بندازه باعث میشد از درون دپرس بشم!
جام شراب سرخو تو دستم گرفتمو به سمتش رفتم.
روی صندلی پشت بار نشسته بود. حضورمو که حس کرد, کمی سرشو به طرفم خم کرد و با دیدنم با کلافگی ازم رو گرفت.
_: سلام!
فقط همین! بعد اون همه مدت دیگه واقعا نه حرفی برام مونده بود نه حرکتی!!
_: خسته به نظر میای!
در مقابل بی توجهیش جامو گذاشتم روبروش.
_: نمیخوای یکم بنوشی?!
هیچ اهمیتی حتی به اون جام هم نداد!!
_: می دونم ظرفیتت بالاس. پس نگران نباش دنبال سو استفاده از مستیت نیستم!!
پوزخندی روی لباش نشوند و بار منو صدا کرد و ازش خواست براش سوجو بیاره!
که اینطور!! میخواست لج بازی کنه!!
نوازش گرانه دستمو روی دستایی کشیدم که بدجور میخواستم منو لمس کنن!!
_: نمیفهمم چرا انقدر باهام بدرفتاری می کنی!
_: اتفاقا خوبم می دونی!
_: مشکل تو اینه که دیک دارم?!?! آخه اینم شد دلیل برای رد کردن من?!
_: من نمی خوام با یه پسر بخوابم حالیته یا نه?!?
و دستمو به شدت کنار زد!
_: تو تا حالا با هیچ پسری نخوابیدی?!
قیاقه اشو جوری کرد انگار داره حالش بهم می خوره!
_: پس یه بار تحربه اش کن!! تا وقتی طعمشو نچشی نمی تونی بگی ازش متنفری!
_: یه سری چیزام هستن که واقعا ارزششو ندارن!!
دلم گرفت! چرا نمی تونستم به این حرفاش عادت کنم?!
_: میفهمی داری دلمو می شکنی?!
پوزخند صدا دار و عمیقی زد!
_: وقتی از همون بار اول که بهت واضح نه گفتم, هی خودتو هر شب آویزون من می کنی نباس انتظار داشته باشی باهات خوش رفتاری کنم!! من هر شب میام اینجا که آروم شم اونوقت تو بدتر میای و مزاحمم میشی! خودتم انتظار برخورد بهتر از اینو نداری!
بی هیچ حرفی از پیشش رفتم و تو لحظه آخر تهیونگ رو دیدم که برام سر تکون داد و خیالمو از بابتش راحت کرد!
اعصابم خیلی داغون بود! تازه امشب معامله ام با تهیونگ هم به بدبختیام اضافه شده بود!
...

[ Shameless ]Where stories live. Discover now