_: گفتی چیشده؟؟؟
سویونگ با عصبانیت جوری که شیشه پنجره های دفتر شیکش به لرزه بیاد جیغ کشید!
_: باورم نمیشه تو هم دست پاچلفتی از آب در بیای! همه امیدم به تو بود!
هه! مث که یه مشت چلمنگ مفت خور دور خودم جمع کردم.
_: هی من غیر از وکیلت دوس پسرت هم هستم! یه بار شده تو این مدت باهم عین زوجای واقعی رفتار کنیم؟؟
_: دهنتو ببند هیون! تو این بل بشو، دیگه اعصاب ناله های تو رو ندارم!
تو چجوری گذاشتی مرغ از قفس بپره؟! اون هرزه تو چنگمون بود!
_: خیله خب لازم نیست انقدر عصبانی بشی. گوش کن! ما که از اولشم میخواستیم به یه بهونه ای بکشونیمش بیرون بار!
حالا که یکی دیگه اینکارو برامون کرده، چرا بهش به دید یه لطف نگاه نکنیم؟!
اون پسر هر کی هست، ندونسته راه ما رو آسون تر کرد. الان فقط کافیه جیمینو زیر نظر داشته باشیم تا سر یه فرصت مناسب، خودمونو از شرش خلاص کنیم!
اتفاقا اینطوری میتونیم تر و تمیز ترهم انجامش بدیم. جوریکه دیگه پلیس هیچ جوره بهمون شک نمیکنه. مظنون ردیف اول همونیه که جیمینو از بار خرید!
_: خوب آقای باهوش، میشه بپرسم جیمین الان کدوم قبرستونیه؟؟
هیون وو اخم ریزی کرد و نگاهشو از سویونگ گرفت. همیشه سویونگ چیزی برای رو کردن تو آستینش داشت!
_: مث پیدا کردن اون بار، خونه الان جیمینو هم پیدا می کنم!
_: خوبه! به نفعته کارتو درست انجام بدی!
تک به تک ماموریتت رو. پیدا کردن اون جنده، نقشه کشتنش و گرفتن نفسش!
فقط کافیه یه ردی از خودت به جا بزاری اونوقت...
و با نگاه ادامه حرفشو به هیون وو رسوند.
هنوزم از خودش میپرسید عاشق چیه این زن سنگدل و قدرت طلب شده!
جنس خودشم کلی شیشه خورده داشت ولی حداقل برا اون زن خیلی از خودش گذشته بود!!
_: اگه موفق شدم؟!
_: فردای روزی که برا همیشه از شرش خلاص شدیم، کارت های عروسیمون رو بین دوستامون پخش میکنیم! شیرین نیست؟!
حیف که دلش اجازه حرف زدن به عقلشو نمی داد!°°°
این خیلی ضد حال بود که بخاطر یکی از اشتباهاتی که تو شعبه بوسانشون رخ داده بود باید اونجا می رفت تا شخصا رسیدگی کنه.
اونم درست وقتی که جیمین تو سئول بود و داشت راست راست برا خودش میچرخید و اصلا معلوم نبود که داره چیکار می کنه!
با اینکه مطمئن بود جیمین چیزی رو از خانواده واقعیش به خاطر نمیاره اما بازم دلش شور می زد.
باقی موندن سویونگ تو قدرت، به نفع اون بود و حالا یه نفر پیدا شده بود که جلوی این منفعت رو بگیره!
با اعصابی داغون به سمت بوسان میروند. میخواست هر چه زودتر از شر دردسری که یه مشت آدم کله پوک براش ساخته بودن خلاص شه و به سئول برگرده.°°°
هر روز تو خونه کوکمین، به یه شکلی شروع میشد و میگذشت و میشد گفت اتفاق تکراری رخ نمی داد!
زندگی جانگ کوک دچار تغییر و تحولات زیادی شد و باعث شد اون جانگ کوک اخمو و جدی و سگ اخلاقی که حتی جنده هاشم روی آرومشو ندیده بودن، برای جیمین رام و آروم باشه و حتی تو شیطنت های گاه و بیگاهش هم شرکت کنه.
از وقتی که جیمین پا به زندگیش گذاشته بود تو فاصله زمانی خیلی کم، چندین بار به خونه پدریش رفته بود و خانواده اش با دونستن هویت واقعی جیمین باهاش اونجوری که شایسته شخصیتش بود رفتار می کردن.
اون حتی تونسته بود مادر جانگ کوک که زنی سخت گیر بود رو تحت تاثیر قرار بده!
تو این فاصله، آقای جون و دوست وکیلش، جونگ مین هم از هیچ تلاشی فروگذار نکردن.
مرد وکیل، از تجربیات چند سالش بهره می برد تا مشکل اونهارو حل کنه.
راهی برای موفقیت اونها وجود داشت ولی با توجه به اینکه جیمین هیچ سند و مدرک قانونی نداشت که نشون بده اون، پسر هانسانگه کمی راه سخت میشد!
......
در حالیکه جیمین تو اتاق نشیمن سرگرم صحبت با خانوم جئون بود، کوک با پدرش تو اتاق کار، در مورد پیشرفت روند پس گرفتن حقوق جیمین حرف میزد...
YOU ARE READING
[ Shameless ]
Fanfiction◆Genere: smut (a bit harsh) _ romance _ angst همه چیز ازون شبی شروع شد که من به هوای اینکه اونم یه مرد بی بندوبار عوضیه که دنباله یه رابطه یه شبه می گرده بهش نزدیک شدم! ◆◆◆ _: جانگوک، اسمت خیلی بهت میاد..همون طور با غرور..زیبا و محکم! _: البت برای...