◆Part 15◆

5.8K 585 96
                                    

_: جون کندم که شرکت به این جا برسه!..اون لاشخور پیر عرضه اشو نداشت که!...تاج و تخت آماده اس، فقط کافیه اون پسر یه روز از در این شرکت بیاد تو با یه حکم قانونی!...اونوقت منو مث یه تیکه آشغال پرت میکنه بیرون و صاحب همه مال و اموالای قانونیش میشه!!
مرد وکیل زود پی برد که منظور موکلش از اون پسر کیه!
با قاطعیت لبخندی زد.
_: مگه عمارت و ماشینا و زمین ها و کل ثروت اون مرحوم به نام تو نیست؟!
_: چرا!..ولی فک کردی تنها وکیل اینجا تویی؟! میره دنبال یکی کارکشته تر و کاربلد تر از تو!
از کجا معلوم تا حالا دنبال کارای قانونیش نرفته باشه؟!
وکیل کیم اخمی کرد و با لحنی که کمی چاشنی دلخوری داشت گفت:
این نگرانیات بیخودن! ولی اگه میخوای همین نگرانیای الکیت هم برطرف شه، سادس! کافیه بری بهش سر بزنی! خودت که ببینی باورت میشه حرفام!..جاشو که بلدی!
ناخن بلند شستشو بین دندوناش گرفت! فکر بدی هم نبود!! بعد این همه سال بهترین کار اینه که ازش یه خبری بگیره!
_: همین امروز میرم ببینمش!
.....
_: چی میل دارین حوری؟!
چشمامو از منظره روبروم گرفتم و به نگاه شیطون تهیونگ دوختم.
یه پیک سمتم گرفت.
ذهنم بدجور آشفته بود. یه ماه پیش همین روز بود که جانگ کوک رو برای اولین بار ملاقات کردم.
پیکو از دستش گرفتم ولی بدون اینکه حتی یه میلی متر به لبهام نزدیکش کنم روی میز گذاشتمش و از یقه تیشرتش که زیر سوییشرت مشکیش بود گرفتمشو کمی به سمت خودم کشیدمش.
منظورمو گرفت و با نگاهی که پر از شیطنت شده بود اومد و از روبرو بدنشو به بدنم چسبوند و دستاشو دور کمرم انداخت.
_: میبینم که دل شما هم واسه ما تنگ میشه گاهی! ما که جرعت نداریم بی اجازه نزدیکتون شیم! راستی...
_: خیلی پرحرفی تهیونگ!
و بعد سرمو جلو بردم و لبهامو روی لبهاش گذاشتم. به ثانیه نکشید که یکی از دستاش رو از روی کمرم روی پشت گردنم گذاشت شروع کرد به خوردن لبهام.
حرکاتمون، سریع اما هماهنگ بود و همین باعث میشد بعد مدت ها بخوام دوباره ذهنمو از هرچیزی غیر تجربه این لحظه پاک کنم!
دست دیگش که روی کمرم بود، پیرهن مردونه سفیدمو کنار زد و روی پوست برهنه ام شروع به حرکت کرد.
دستامو انداخته بودم دور گردنشو و انگشتامو تو موهای تقریبا بلندش فرو کرده بودم و از گرمای تنش، مهارتش تو بوسیدن، حرکت انگشتاش روی پوست بدنم لذت می بردم.
بالاخره از لبهام دل کند و بعد یه بوسه سریع به خط فکم، لبهاش رو روی گردن حساسم گذاشت و شروع کرد به مکیدن و گاز گرفتن.
_: اممم..تهیوووونگ...
دست خودم نبود. اون خیلی خوب، بلد بود تحریکم کنه و می دونست چطور با چند حرکت ساده، کاری بکنه اسمشو بلند ناله کنم!
درست لحظه ای که داشت پرده لذت و شهوت روی ذهنم کشیده میشد، یهو شوک بزرگی بهم وارد شد!
دقیق نفهمیدم چه اتفاقی افتاد فقط وقتی که به شدت تهیونگ از روم کنار زده شد و به جای گرمای تنش، سرمای فضای بار بهم حجوم آورد چشمامو باز کردم و ذهنمو جم و جور کردم!
_: جیمین...
با شنیدن صداش نگاهمو از تهیونگی که روی میز بار خم شده بود تا نیفته برداشتمو به تندی به طرفش برگشتم.
تو اون لحظه با شنیدن صداش و دیدن قیافه اش چند حس مختلفو تجربه کردم.
تنفر، دل تنگی، خشم، دلخوری و یه سری حس های مزخرف دیگه.
_: جیمین خواهش میکنم!...باید با هم حرف بزنیم.
مست بود! به زور می تونست رو پاش صاف وایسه! بدون اینکه حتی ذره ای احساس تو صدام باشه و با یه نگاه تهی و البته مغرور درست مث گذشته خودش بهش گفت:
من هیچ علاقه ای به حرف زدن با عوضیایی مث تو ندارم!
نگاهمو ازش برداشتم.
_: خواهش میکنم!...باید باهات حرف بزنم.
از این همه پر روییش خنده ام گرفت. چه راحت تو چشام نگاه می کرد و حرف می زد!
بدون هیچ شرم یا پشیمونی ای!
اومدم چیزی بگم که تهیونگ دستمو گرفت و به سمت خودش کشید. با یه دستش منو تو بغلش انداخت.
_: کری مگه؟! میگه نمی..خواد..با..هات..حرف..بزنه! شرت کم مزاحم!
با اینکه از ته قلبم می خواستم خودم این حرفارو بهش بزنم، ببینم که به همچین روزی افتاده، ببینم که داره التماسمو می کنه ولی الان....با دیدنش، حس بدی داشتم!
با دیدن "بیچارگی" تو نگاهش، نتونستم اون طوری که خودمو براش تو ذهنم آماده کرده بودم خشن باشم.
_: بریم تهیونگ!
و جلو چشمای ملتمس جانگ کوک دست تهیونگو گرفتم و با هم از اونجا رفتیم.
....
چی گفتی عوضی کلاهبردار؟؟ گفتی چه غلطی کردی؟!؟
مرد با اینکه هیکلش دو برابر زن روبروش بود اما از ترس تو خودش جمع شده بود!
تموم این سالها با ترس اینکه یه روزی سویونگ چیزی بفهمه سر کرده بود و حتی جرعت نداشت باهاش چشم تو چشم بشه!!
_: م..منو ببخشین!..مجبور شدم..نون شب..نداشتیم..چن روز بود جز آب...چیزی نخورده بودیم...قسطای بانکم هم...
_: دهن کثیفتو گل بگیر!.. به خاک سیاه مینشونمت!
کاری میکنم هم خودت هم خونواده ات روزی صدبار آرزو کنین کاش همون موقع از گشنگی مرده بودین!!
به من خیانت میکنی خوک کثیف؟؟؟ نشونت میدم عاقبت خیانت به من چیه!
مرد با شنیدن اسم خانواده اش غرورشو کنار گذاشت و به پاهای اون زن سنگدل افتاد.
_: خواهش میکنم! التماستونو میکنم!..به خانواده ام کاری نداشته باشین! تا آخر عمر نوکریتونو می کنم ولی کاری بهشون نداشته باشین!
_: نوکریت به درد سگ میخوره!...خب گوشاتو وا کن!...نمیبخشمت ولی بهت فرصت میدم یکم از گندی که زدی رو پاک کنی! شاید اگه این بار کارتو عین آدم انجام بدی به اون توله سگات کاری نداشته باشم!
_: هرچی باشه! هرچی باشه خانوم!
_: از زیر سنگ هم شده جیمین رو پیدا کن! هرچه زودتر! زنده یا مرده اش برام فرقی نمیکنه! ترجیحا مرده!!! سنگ قبرشم پیدا کردی میکنیش و تا مطمئن نشدی قبر پره پیش من نمیای فهمیدی؟؟؟
_:چ..چشم خانوم! به رو جفت چشمام!!!
_: 10 سال پیشم همینو میگفتی!..حواست باشه، کوچیک ترین آسیبی از طرف اون پسر بهم برسه، خونواده اتو جلو چشمات تیکه تیکه میکنم فهمیدی؟؟
....

[ Shameless ]Where stories live. Discover now