کاملا داغون روی تخت بهم ریخته اتاق افتاده بودم! حس سوزش افتضاحی تو پایین تنم داشتم. اعتراف می کنم وقتی اولین بار دیدمش گول قیافه اشو خوردم و فک کردم که قرار نیست مث وحشیای روان پریش بیفته به جونمو همه جامو کبود و زخم کنه!
روی رونام رد شلاق مونده بود و بعضی جاهاشم زخم شده بود و خون می اومد. پوست باسنم می سوخت. مطمئنم که جای سیلی هایی که بهشون میزد قرمز شده بود!
بار اولم نبود که سکس خشنو تجربه می کردم ولی هربار همون حس لعنتی بار اولو داشت!
اونقدر داغون بودم که نمی تونستم از جام تکون بخورم! حتی فکر به راه رفتن هم تنمو می لرزوند!
نفهمیدم چیشد و کی چشمام بسته شد و به خواب رفتم.... فقط یادمه که فردا صبحش تو اتاق کوچیک خودم چشم وا کردم!
کل هیکلم درد می کرد. به سختی و با کمک دیوار خودمو رسوندم به آیینه اتاقم تا ببینم دقیقا چه ریختی شدم!
حالم از تیکه آشغالی که تو آینه می دیدم بهم می خورد!
فقط خداروشکر می کردم که غیر پارگی کوچیک لبم بلای دیگه ای سر صورتم نیومده!
ولی کل هیکلم کبود شده بود!
عوضی کثافت!..اگه اون پسره مغرور قبول می کرد باهام بخوابه اینجوری نمیشد! مطمئنم!!
جانگ کوک!...حتی نمی خواست اسمشو ببرم!
_: جانگ کوک...جانگ کوک!...
همین جور بلند اسمشو تکرار می کردم. با لحنای متفاوت!...با تن صدای بلند و کوتاه!
انگار می خواستم باهاش لج کنم! اونقدر تکرارش کردم که یه قطره اشک از چشمم افتاد و راهو برای اشکای بعدی باز کرد!
به آرومی پای دیوار سر خوردم و خودمو جمع کردم و شروع کردم به خفه و بی صدا هق زدن!
من...از وقتی به این بار فروخته شدم...از وقتی که اولین بار تو نوجوونی بهم وحشیانه تجاوز کردن...روحیه امو..اعتماد به نفسمو از دست دادم!
همه چیمو از دست دادم!... برام هیچی مهم نبود! ولی اون...
در اتاقم وا شد. سرمو بلند کردم و تهیونگ رو دیدم که با نگرانی به سمتم می اومد.
_: اشکال نداره کوچولو! خودم ازت مراقبت می کنم تا زخمات خوب بشن!..جاییت می سوزه?! کمرت درد می کنه?!...
فقط تو چشماش خیره موندم و حرفی نزدم!
دستاشو دورم حلقه کردو منو به خودش فشرد.
_: عذر می خوام! به قیافه اش نمی خورد یه حیوون وحشی باشه وگرنه هرکاری می کردم تا تو دیشب نری تو اون اتاق!
_: مشکلی نیست خوبم!
منو از بغلش دراورد.
_: برای زخمات پماد گرفتم. بهترین جنسشو! زود زخمات از بین میرن و باز میشی حوری کوچولوی بار!!
اینو به شوخی گفت که حالمو بهتر کنه.
........سه روز بود که کلا از اتاقم بیرون نرفته بودم. و تو این سه روز تهیونگ هر وقت که بیکار بود از کنارم جم نمی خورد.
بیشتر زخمام خوب شده بود و دیگه زیاد هیکلم درد نمی کرد.
سه روز بود که اصن نرفته بودم بار که ببینمش. دلم براش تنگ شده بود! ولی مطمئنم اون از نبودم خوشحال بود. خوشحال بود که کسی نیس که مزاحمش بشه!
امشب تصمیم گرفتم بالاخره به بار برم.
یکم آرایش کردمو و موهامو مرتب کردم و لباسمو پوشیدمو و رفتم بیرون. تو راهرو بودم که تهیونگ رو دیدم.
_: به! بازگشتتون تبریک حوری جون! باور کن بار بدون عطرت هیچ صفایی نداشت!!
_: بسه دیگه انقدر مزه نریز!
تهیونگ رو که اومده بود بغلم کنه رو هل دادم و راهمو پیش گرفتم.
_: همیشه همین لج بازیات تحریکم می کرد بیبی!
بی توجه به حرفش وارد فضای تاریک و پر سروصدای بار شدم.
چشم چرخوندم تا پیداش کنم. لابلای اون جمعیتی که داشتن رو استیج می رقصیدن پیداش کردم. دستاشو گذاشته بود دور کمر یه دختر موبلند و اون دختر هم دستاشو دور گردنش حلقه کرده بود و خیره تو چشماش با بدنش حرکت می کرد.
از قیافه جانگ کوک نمی شد چیزی رو خوند ولی حداقل مشخص بود که ناراضی نیست!
چرا باید باشه?! اونی که داشت باهاش می رقصید یه "دختر" بود!
نه پسر مزاحمی که همش آویزونش بود و با کارا و حرفاش شب آرومشو بهم می زد!
دلم شکست! میتونستم دردشو احساس کنم! لذت اشک ریختن کل وجودمو درگیر کرده بود!
من...با اینکه حالم هنوز زیاد خوب نبود ولی دردو تحمل کردم که ببینمش!
اونوقت اون داشت بدون حضور من بیشتر از همیشه از شباش لذت میبرد!
بی هدف و بی توجه به اطرافم شروع کردم به راه رفتن! نگاهم قفل اون دو تا بود!
به بدنهاشون که بهم چسبیده بود...به لبخند بزرگی که رو صورتای اون دختر بود! به دستای جانگ کوک که گاهی کمرشو نوازش می کرد!
به چشمای جانگ کوک که قفل چشمای اون دختر موبلند بود و نیم سانت منحرف نمی شد!
تا جاییکه اشک چشمام بهم اجازه میداد نگاهشون می کردم و بعدش فقط یه تصویر تار و مبهم جلوی چشممو گرفت!
محکم پلک زدم تا اشکایی که چشممو پر کرده بودن بریزه!
و همون لحظه محکم به چیزی خوردمو افتادم زمین!
صدای شکستن و بعد انگار صدای موسیقی قطع شد و فقط صدای داد و فریادای یه مرد گوشمو پر کرد!...
YOU ARE READING
[ Shameless ]
Fanfiction◆Genere: smut (a bit harsh) _ romance _ angst همه چیز ازون شبی شروع شد که من به هوای اینکه اونم یه مرد بی بندوبار عوضیه که دنباله یه رابطه یه شبه می گرده بهش نزدیک شدم! ◆◆◆ _: جانگوک، اسمت خیلی بهت میاد..همون طور با غرور..زیبا و محکم! _: البت برای...