_: جون جانگ کوک! پسر کوچیکه خانواده جون که مالک فروشگاهای زنجیره این! فوق العاده خرپول! اونجور که من شنیدم خیلی آدم مغرور و جدی ایه!
26 سالشه و رشتش عکاسی عه!
به حمایت پدر و مادرش هم یه آتلیه فول امکانات و بزرگ داره که کلی اسم در کرده! بیشترش هم بخاطر مهارت عکاسی اونه!!
یه چیزی که درموردش خیلی شنیدم همین اخلاق سگشه! موندم همچین کسی رو چجوری به آدم باحالی مث من ترجیح دادی!!
در سکوت به حرفای تهیونگ گوش می کردم. وقتی دیدم خیال ادامه دادن نداره گفتم:
همین بود?!
_: کم بود?!...آها راستی یه چیزی هست که مطمئنا از شنیدنش ناراحت میشی!...طرف استریت صد در صده! اونجور که من شنیدم خودش تا حالا قد موهای سرش دوس دختر داشته ولی قضیه دختر عموش مث که یکم جدیه!
_: دختر عموش?!
_: آره! مث که مادرش از دختر عموی این یارو خوشش میاد و یه سری قرار مدارا هم بین دو تا خانواده بسته شده ولی از جزییات ماجرا خبر ندارم!
_: نشد! تهیونگ گفتی کامل آمارشو برام میاری!
_: د آخه آمار بینی عمل کرده عروس و تاریخ عروسی به چه دردت میخوره حوری?!
_: همین که گفتم!
_: حوری داری اذیت میکنیا!
_: با چشمام براش خط و نشون کشیدم که خودشو جمع کرد!
_: باشه! میرم تاریخ عقدشونم برات در میارم تا خیالت راحت بشه!!
الان باید خوشحال می بودم که تهیونگ برای یه بارم که شده کارشو جدی گرفته ولی چرا مث مادر مرده ها عزا گرفتم?!
پس اون پسر فقط و فقط دنبال دختراست!!
من چم شده?! من چرا باید برام زندگی شخصیش مهم باشه?! من فقط ازش یه رابطه یه شبه می خوام!!
چرا باید برام مهم باشه که اون از ازدواجش با دختر عموش راضیه یا نه!
..........
پیرهن سفید حریرم که از جلو چین می خورد و شلوار کتون مشکی که روی رونش پارگی بزرگی داشت, دقیقا همون تیپی بود که مردای عوضی بار میخواستن تو تنم ببینن!
گرچه مطئنم بدون شلوارو ترجیح می دن!!
برخلاف شبای قبل چتری های صورتیمو روی پیشونیم ریخته بودم و گذاشته بودم چهره ام از اون چیزی که بود بیبی فیس تر بشه!
_: فاک جیمین لبات!
شرط میبندم دهن تهیونگ آب افتاده بود. نگاهش روی لبهام ثابت بود!
_: امشب...خواستنی تر از همیشه شدی!...بخاطر اونه?!
آره من امشب بیشتر از هر وقت دیگه ای به خودم رسیده بودم! و تهیونگ کاملا درست حدس زده بود!
_: لعنتی!! این جانگ کوک کیه واقعا?! چی داره که اینجوری بهش چسبیدی?!?
اومدم جوابشو بدم که با دیدن جانگ کوک حرفمو خوردم و به سمتش رفتم.
وقتی منو دید چند لحظه بهم خیره موند.
با شرم بی سابقه ای تو نگاهم با کنجکاوی بهش نگاه می کردم و منتظر بودم نتیجه اش چی میشه.
ینی نظرش درموردم عوض شده?!
وقتی فکر کردم دیگه اراده اشو بهم باخته..درست لحظه ای که فک می کردم به چیزی که میخوام میرسم مث شبای دیگه که منو آدم حساب نمی کرد رفتار کرد و از کنارم گذشت و رفت روی صندلی همیشگی پشت بار نشست.
مث هر شب فقط یه سوجو سفارش داد. با همون مود همیشگی! با جدیت... اما جدیتی که ترک برداشته بود!
احتمالا میخواست مث هرشب صبر کنه تا یه دختری پیداش بشه و خودشو بهش تقدیم کنه! ینی منم میخواستم مث همیشه بشینم و فقط نظاره گر باشم که یه جنده دیگه بیاد و صاحب چیزی بشه که با تموم وجودم میخوام?!
برام اصن مهم نبود که جانگ کوک عشقه یا هوس! فقط میخواستم بدستش بیارم!
امشب به امید اینکه به چشمش بیام خودمو جوری تغییر دادم که به دخترا شباهت پیدا کنم!! حتی اهمیتی نمی دم که کفش پاشنه بلند و دامن کوتاه چین دار بپوشم اگه قرار باشه جانگ کوک به منم یه شانسی بده!
نمی خواستم امشب دیگه ببازمش! باید همه جندگیمو خرج میکردم!
به سمتش رفتم و با پررویی که باعث تعجبش شده بود, روی پاهاش نشستم و یه دستمو دور گردنش حلقه کردم و دست دیگمم گذاشتم روی سینش!
حرکاتم نرم و با عشوه بود. باید می بود! اون ظرافت های یه دخترو می خواست!
سرمو گذاشتم روی شونش و با چند تا نفس عمیق عطر فوق العاده اشو تو ریه هام زندانی کردم.
میخواستم دستای اونم متقابلا دور کمرم حلقه شه ولی نشد!
_: جانگ کوک اسمت خیلی بهت میاد..همون طور با غرور..زیبا و محکم!
_: البت برای تو آقای جون!
دستمو که روی سینش بود رو خط فکش کشیدم و گفتم:
امشب نمی خوای منو مال خودت کنی کوک?! من تمام و کمال در اختیارتم!
فشار محسوسی به پایین تنش آوردم و نزدیک گوشش ادامه دادم...
_: هرکاری دوست داری باهام بکن!
_: چرا نمی فهمی جیمین?! من..نمی خوامت..من..ازت..خوشم نمیاد..حالم از فکر کردن به سکس با همجنسم..بهم می خوره!
بازوهامو محکم گرفت و منو از خودش جدا کرد و تو صورتم داد زد.
حالیت شد?! نمیخوامتتتتت!
هرلحظه نزدیک بود اشکام بی اجازم رو صورتم بریزن! حتی تپش قلبمم حس نمی کردم!
انگار اونم به اندازه من شوکه شده بود!
جانگ کوک رسما منو از رو پاش پرت کرد!
_: حالام گم شو از جلو چشمم!!
حس افتضاحی داره! واقعا اینجوری رد شدن حس افتضاحی داره!!
دیگه کنترل اشکامم دست خودم نبود.
_: جانگ کوک...
_: خفه شوووو! نمی خوام اسممو از تو بشنوم!
دیگه هیچی برام نمونده بود! با حال داغون فقط تونستم ازش دور بشم!
از کسی که منو به بدترین شکل ممکن از خودش روند!
حالم بد بود! حس کسی رو داشتم که به ته خط رسیده!
_: نگاه به چه روزی انداختی خودتو!
اصلا اون لحظه اعصاب کصشرای تهیونگ رو نداشتم!
_: بیخیالش شو جیمین! ردت کرد حوری?! فدا سرت! مهم اینه به هر کس دیگه ای رو بندازی واست میمیره!
_: منظورت واسه کوبیدن داخلم عه دیگه?!
_: یجورایی!...بهر حال شاید این خبر یکم حالتو بهتر کنه!
مشتری امشبت یه پسر جوون و خوش تیپ عه! مث که خیلیم خاطرتو می خواد! دوبل حساب کرده که امشب به کس دیگه ای ندنت!
ایول! داره کم کم قیمتت میره بالا!!
کلافه چشمامو تو حدقه چرخوندم.
_: اونم یه خوک کثیف مث بقیه اس!
تهیونگ تو سه سانتی صورتم وایساد و خیره تو چشمام گفت:
چون جانگ کوک جونت از اونا نیست میگی?!
کثافت عوضی داشت یادآوری می کرد که جانگ کوک حاظر نشده باهام بخوابه و نمک رو زخمم می پاشید!
بی حرف یکم از آرایشمو پاک کردم و موهامو بهمون حالت قبل مرتب کردم.
من برای یه آشغال خودمو آماده نکرده بودم!!
به سمت اتاق وی آی پی بار حرکت کردم. اتاقی که چند بار رفته بودم و میدونستم هر کی که اونجارو اجاره کنه به این زودیا دست بر دارم نیست!!
آهی از عمق وجودم کشیدم. من نیاز داشتم چند ساعت با خودم تنها باشم تا بتونم با خودم کنار بیام! ولی نمی شد! فقط باید دعا می کردم که طرف تخت کینگ سایز ابریشمی اتاقشو به تختای ارزون قیمت بار ترجیح نده و بعد انجام کارش گم شه بره!
YOU ARE READING
[ Shameless ]
Fanfiction◆Genere: smut (a bit harsh) _ romance _ angst همه چیز ازون شبی شروع شد که من به هوای اینکه اونم یه مرد بی بندوبار عوضیه که دنباله یه رابطه یه شبه می گرده بهش نزدیک شدم! ◆◆◆ _: جانگوک، اسمت خیلی بهت میاد..همون طور با غرور..زیبا و محکم! _: البت برای...