◇Part 12◇

6.5K 654 128
                                    


_: جیمین؟!
با صدای کلافه تهیونگ به سختی مرد مستی که داشت گردنشو می خوردو از خودش جدا کرد و به طرفش برگشت.
_: چیه چیشده؟!
تهیونگ پوزخندی به لحن شاکی جیمین زد.
_: ببخشید که مزاحم کیف و حالتون شدم!
_: بخشیدم! حالا زودتر بنال کار دارم!!
تهیونگ سری از تاسف تکون داد و بعد به زور و خیلی سریع لب زد:
لی جانگ کوک کارت داره!
کلا دیگه زورش می اومد با جیمین حرف بزنه! از اون شب تا حالا خیلی تغییر کرده بود. تهیونگ برای اون جیمین ادای آدمای عوضی رو در میاورد و حوری خطابش می کرد!
نه این شیطانی که روبروش از هیچ کثافت کاری ای دریغ نمی کرد!! واقعا دلش نمی اومد این جیمین رو، حوری صدا بزنه!
_: کجاس؟!
فقط با سر به طرفی اشاره کرد و بعد بدون توجه به حضور جیمین از پیشش رفت!
شاکی بود...دلخور بود...دلش شکسته بود...حس بدی داشت!
حس کسی رو داشت که بعد از سالها بی وقفه دویدن تو مسیری که فک می کرده راهه نجاتشه، به یه بن بست بزرگ رسیده که هیچ جوره نمیتونه دورش بزنه ولی باز هم نا امید نبود! اون بالاخره یه راه پیدا می کرد!!
جیمینی که میشناخت ارزشش رو داشت! جیمینی که تهیونگ میشناخت خیلی پاک بود! روح و جسمش رو به هیچ کثافتی نباخته بود.
هیچ وقت خودشو وارد هیچ مردابی نکرده بود. حالا که جیمین داشت تو مردابی به اسم جون جانگ کوک دست و پا می زد... حالا که ذات پاکشو فروخته بود...میخواست هرطور شده کمکش کنه تا پسش بگیره!
شاید وقتش رسیده بود تا احساس واقعیشو به جیمین بگه!
اون حق داشت بدونه. جیمین حق داشت بدونه این همه سال، کسی که بهترین دوست حسابش می کرده اونو به چشم یه دوست نمی دیده!
حق داشت بدونه حال تهیونگو، وقتی هر شب که با یکی از خوکهای خرپول و کثیف بار به یکی از اتاقا میره میشکنه و نابود می شه!
ولی همه چی به حال صبح فرداش می ارزید!
وقتی می دید جیمین چطور سعی می کنه روحشو باکره نگه داره و تهیونگ همیشه اون لحظه اون جا بود...تا کمکش کنه و بهش یادوآوری کنه که همه چی درست میشه!

تو گلوش حس گرفتگی داشت.
یه چیزی هم داشت بینی و چشماشو عذاب می داد.
خیلی وقت بود این حس های عجیب رو تجربه نکرده بود.
اون سوزش تو بینیش و حس پر بودن چشماش و گرفتگی قلبش!!
آه عمیقی از گلوش بیرون اومد. به طرف یکی از خدمتکارا که داشت از کنارش رد میشد رفت و از تو سینی تو دستش یه ویسکی برداشت و به گوشه ای پناه برد!

......
جیمین بعد از مرتب کردن لباسش به طرف لی جانگ کوک رفت.
تو جذابیت به پای جانگوک عوضیش نمیرسید ولی اون شب تیپ مشکی و اسپرت و تنگی زده بود که واقعا از یه استاد دانشگاه بعید بود!!
اون قدر تو فکر بود که حتی وقتی جیمین به دو قدمیش رسید هم متوجه نشد و زمانی به خودش اومد که جیمین هرکدوم از پاهاشو یه طرف صندلیش انداخته بود و در حالیکه دستاشو دور گردنش گذاشته بود، رو پاش نشست!
جیمین نگاه خمارشو به نگاه متعجب و هیجان زده جانگ کوک قلاب کرد.
جانگ کوک تعجب و کنار گذاشت و ترجیح داد برای جیمین روی باحالشو نشون بده!
_: لنز آبی به مدل چشات میاد ولی رنگ واقعی چشمات یه چیز دیگس!
_: اوهوم! تو کدومو ترجیح میدی؟!
جیمین هدفی از حرف زدن نداشت! فقط می خواست لبهای سرخ و براقشو به بهترین شکل برای مرد روبروش به نمایش بزاره!
جانگ کوک هم توجهی به پرسش جیمین نکرد وقتی تمام حواسش مثل نگاهش از رو چشمای وحشیش روی لبهای جیمین خزید!
_: لبهات امشب...به طرز عجیبی شکل آبنبات شدن!
_: آره؟! میخوای بدونی چه طعمین نه؟!
و سرشو جلو برد و دم گوش جانگ کوک با اغواگری زمزمه کرد:
شاید دیکت هم دلش بخواد مگه نه؟!؟
جانگ کوک نفس عمیقی کشید که حالشو بهتر کنه ولی با اون نفس عمیق و نزدیکی جیمین، عطر مست کننده اش وارد ریه اش شد و مث دود سیگار براش عمل کرد!!
_: اووه فاااااک!!
وقتی دید حالش رو به وخامت عه زیر لب زمزمه کرد. درست کنار گوش جیمین.
جیمین برای اینکه زودتر شکارشو به تاری که براش تنیده بود هدایت کنه، دستاشو نوازش وارد روی سینش به سمت پایین کشید و کمرشو به جلو هل داد و باعث شد پایین تنه جانگ کوک پرس بشه!!
آه عمیق و مردونه ای از لبهای نیمه باز جانگ کوک خارج شد. حالش لحظه به لحظه بدتر می شد و میتونست حس کنه دیکش داره بیدار می شه و این قضیه داشت به کل کنترل عقلشو ازش می گرفت!
جیمین به خوبی می دونست وقتی یه مرد تحریک بشه ، عقلش تعطیل میشه و تماما دیکش کار می کنه و قطعا...کنترلشو میسپره دست دم دست ترین کسی که بتونه توش خالی بشه!
پس با کمال میل، کنترل لی جانگ کوک رو بدست گرفت!!
_: زودباش ددی! چیزی که میخوامو بهم بده!... اونو بهم بده ددی!
و فشار روی پایین تنه جانگ کوکو بیشتر کرد.
کوک چشمای سرخشو باز کرد و محکم مچ دست جیمینو گرفت و به یکی از اتاقای بار برد.
اون لحظه که جیمین داشت به اون اتاق می رفت اونقدر از اینکه قرار بود اولین شکارشو داشته باشه خوشحال بود که متوجه نگاه سنگین و پر درد تهیونگ نشد!
متوجه نشد که تهیونگ چطور بطری خالی ویسکی رو یه گوشه پرت کرد و به بسته های سیگارش پناه برد!
چطور محکم و عمیق کام می گرفت و پشت سر هم! بدون توجه به سرفه های فجیعی که داشت!!
.....

با آخرین ضربه هردوشون همزمان به کام رسیدن و صدای ناله های بلندشون، اتاقو پر کرد!
اولین شبی بود که با لی جانگ کوک گذروندن بود و به احتمال 200% آخرین شبی که لی جانگ کوکو می دید و بهش اجازه می داد لمسش کنه!
جانگ کوک از جیمین بیرون کشید و از پشت به بدن داغ و لختش چسبید.
دستاشو نوازش وار روی کمر جیمین می کشید.
کسی که فهمیده بود میتونه واقعا همدمش باشه! اون زیاد دنبال یه پسر مناسب نگشته بود ولی جیمین به نظر همونی می اومد که میخواست. همون قدر رمانتیک و دوست داشتنی!!
توی ذهن خسته اش حرفای جیمین مرور میشد!
ددی گفتناش! دوست دارم هاش! و وقتی یکی دو ضربه مونده به کامشون با آه و ناله ازش خواسته بود عاشقش باشه!
با یه لبخند کم جون ولی زیبا لاله گوشش رو بوسید و بعد روی گردنش، زیر گوشش رو.
دم گوشش با بی حالی زمزمه کرد:
عاشقتم جیمینم! از امشب به بعد من و تو مال همیم! نمی دونی چقدر از اینکه باهات آشنا شدم خوشحالم!
جیمین برخلاف جانگ کوک که بی حال بود بیشتر هیجان زده بود!
بالاخره رسیده بود به قسمت اوج داستان.
خنده مستانه ای سر داد و بعد درحالیکه سعی می کرد برگرده طرف جانگ کوک گفت:
خوشحال نیستی که بهت این شانسو دادم که یه شب باهام باشی؟!
جانگ کوک تو اوج خستگیش تلاش می کرد جمله جیمینو تجزیه تحلیل کنه ولی به هیچ نتیجه ای نمی رسید.
جیمین خودشو از زیر جانگ کوک کنار کشید و لبه تخت نشست.
پوزخند رو لبهای جیمین، به سردرگمی جانگ کوک اضافه می کرد!
_: چیه؟! شوکه شدی؟؟ ناموسا چی فکر می کردی؟!؟ فک کردی لیاقتشو داری که باهام باشی؟! بقیه تورو کنارم ببینن مسخره ام می کنن! تو فقط یه استاد دانشگاه مسخره ای! یه نرد عینکی که بهتره سرش تو کتاب و برگه های امتحانی باشه نه تو کون جنده های بار!
برا اینکه از این خنگی زودتر دربیای هم اینو داشته باش!... از این به بعد دوروبرم نبینمت که بدجور وسط بار خیتت میکنم!
و بعد با همون پوزخند و نگاه مغرورش از جاش بلند شد و دردی که داشتو نادیده گرفت و با ریلکسی تمام لباسشو پوشید و رفت سمت کت اسپرت جانگ کوک.
جیباشو گشت و تا اینکه از تو جیب مخفیش پولاشو پیدا کرد. از تو کیف پولش چند دلار برداشت و کیف پولو همون جا پرت کرد و وقتی داشت از اتاق می رفت بیرون برگشت طرف جانگ کوک که هنوز با اخم و تعجب نگاش می کرد.
_: خوشم اومد از دیکت باهاش حال کردم واسه همین برات نصف حساب می کنم!
و با خنده از اتاق زد بیرون!
....

[ Shameless ]Where stories live. Discover now