_: چیشد کوک؟! باهاش حرف زدی؟؟ خودش بود؟؟
پدرش بی وقفه و یه نفس سوالاتشو میپرسید و انتظار داشت سریع تر هم جوابی که میخواست و منتظرش بود رو از پسرش بشنوه.
_: به احتمال 90% خودشه!
جانگ کوک از پشت خط نفس راحتی که پدرش کشید رو شنید و همین باعث بوجود اومدن پوزخند روی لبهاش شد.
_: خب کجا زندگی میکنه؟؟ میخوام خودم ببینمش. باید مطمئن بشیم و بعد بهش اوضاع رو ریز ریز توضیح بدیم. حتما خودشم دنبال اینه که مال و اموالشو پس...
_: تو بار زندگی می کنه!...به عنوان یکی از هرزه های بار!
سکوتی که اونور خط بوجود اومده بود، پوزخند جانگ کوک رو عمیق تر کرد.
_: میدونی چیه؟؟ برده باره. به اونجا فروخته شده و جز اموال رییس بار به حساب میاد و چون قراره هرشب و هر لحظه برای سرویس دادن تو بار حاظر و آماده باشه پس نمیتونه باهام بیاد بیرون!... بهتره به فکر یه جای دیگه برای ملاقاتش باشی.
_: جنده کثافت! جیمینو فرستاده اونجایی که باید خودش می بود!
_: کیم سویونگو میگی؟
_: جیمین چیزی نمیدونه؟!
پدرش بدون توجه به سوال پیشه پا افتاده جانگ کوک پرسید.
_: هیچی! اونجور که من فهمیدم حافظه اشو خالی کردن. چیزی از گذشته یادش نمیاد.
_: یه روز با دستای خودم اون جنده رو خفه می کنم!...خیله خب. اونقدرا هم بد نشد. تا ما یکم کارای قانونیش رو پیش می بریم تو هم آروم آروم جیمینو آماده کن. نری یهویی بهش بگی طرف درجا سنگکوب کنه!
_: نترس حالیمه باید چیکار کنم.
_: خوبه! من باید از این جهنمی که طلبکارا برام ساختن در بیام! طلبکار اصلی من پارک هانسانگه. من بهش قول داده بودم مراقب جیمین باشم. ولی ببین چیشد؟!
جانگ کوک در سکوت فقط به صدای پدرش گوش می داد.
چیزی که تا حالا تو صداش نشنیده بود...عذاب وجدان!
• • •جانگوک و پدرش باهم وارد باری شدن که جیمین توش زندگی می کرد.
الان فقط برای اینکه مطمئن بشن این همون جیمین عه به بار اومده بودن و نقشه اشون این بود که پدر جانگ کوک فقط یه گوشه بشینه و از دور جیمینو ببینه.
آقای جون روی یکی از کاناپه ها نشست و پسرش رو با چشم دنبال کرد.[ جانگ کوک ]
امشب پیدا کردن جیمین به سختی دیشب نبود. داشت با بارتندر حرف میزد و هر از گاهی از شاتی که دستش بود یه جرعه می نوشید.
یه پیرهن حریر مشکی و شلوار چسبون مشکی تنش بود موهای خوش رنگشو ماهرانه حالت داده بود. نمیدونم چم شده ولی دیگه اون احساسات قدیمو نسبت به جیمین ندارم!
بی محلیاش و رد شدنم توسط اون، باعث شده حس کنم دوباره و دوباره میخوام اونو تو بغلم داشته باشم، توی تختم!
وقتی می بینمش ناخداگاه بهش خیره میشم! کم میارم!! حس میکنم جلوی جذابیت های اون کم میارم.
بهش که رسیدم با یه نفس عمیق شجاعتمو جمع کردم از پشت بهش نزدیک شدمو بازوهاشو تو دستام گرفتم.
سریع بدنش منقبض شد و به عقب برگشت و وقتی سرشو بلند کرد و منو دید، رنگ ترس از نگاهش پرید و بدنش شل شد.
ینی هنوزم با وجود اون روزایی که گذرونده از اینکه یکی بدون اجازه اش بهش دست بزنه میترسه؟؟ ینی می تونم باور کنم جیمین تغییر نکرده و هنوز قلبش به همون پاکی قدیمه؟!
البته خودمم قبول دارم با ظلمهایی که در حقش کردم حق قضاوتشو ندارم.
_: باید باهم حرف بزنیم جون شی!
صداش که تو گوشم پیچید ناخداگاه لبهام به یه لبخند کوتاه وا شد.
_: بهم بگو جانگ کوک اینطوری راحت ترم!
YOU ARE READING
[ Shameless ]
Fanfiction◆Genere: smut (a bit harsh) _ romance _ angst همه چیز ازون شبی شروع شد که من به هوای اینکه اونم یه مرد بی بندوبار عوضیه که دنباله یه رابطه یه شبه می گرده بهش نزدیک شدم! ◆◆◆ _: جانگوک، اسمت خیلی بهت میاد..همون طور با غرور..زیبا و محکم! _: البت برای...