♓Part 12♓

1.7K 328 15
                                    

شرط ووت 25

از بعد اون اتفاق تنها چیزی که باعث شده لبخند بزنم لویی هست من بدون خواست خودم همه اطلاعات رو بهش میدم و ازش پشیمونم نمیشم چشمامو بستم و سعی کردم بخوابم

جیک تو خونمون چیکار میکنه چرا با یه لبخند شیطانی داره نزدیکم میشه چرا هر چی هلش میدم عقب نمیده چرا هر چی داد میزنم مایک یا بقیه نمیان کمکم.

ه_نکنننن به من دست نزن لطفا التماس میکنم

چشمامو باز کردم و با مایک لیام و زین رو به رو شدم چشمام از اشک خیس بود مایک یه چیزی میگفت اینو از تکون خوردن لباش فهمیدم ولی چیزی نمیشنیدم فقط داد میزدم: لطفا به من دست نزن

مایک که دید نمیتونه کاری کنه یه دستشو گذاشت زیر گردنم اون یکیم زیر زانو هام و بلندم کرد بعد تو صورت لیام یچیزی رو داد زد که لیام تند از اتاق رفت بیرون

مایک منو سوار ماشین کرد بعدش خودش سوار شد و ماشین حرکت کرد .

مایک منو نوازش میکرد ولی این ازار دهنده بود

با صدای لرزون همون حرفی رو که تو این چند دقیقه میزدم زدم : لطفا به من دست نزن التماست میکنم

مایک دستشو برداشت و باز یه چیزی رو بلند به راننده که فکر کنم لیام بود گفت .

جیک تو خونه ما چیکار میکرد اونجا چیکار میکرد . چرا دست از سرم برنمیداره اینبار بلند داد زدم : چرا دست از سرم برنمیداری

مایک با نگرانی نگام میکرد و یه چیزی رو میگفت ماشین ایستاد و مایک دوبلره منو بلند کرد و من باز شروع کردم به داد و فریاد کردن منو یجایی برد که چند تازن و مرد سفید پوش بالای سرم ایستادن و سوزنی رو تو دستم فرو کردن من هم بعد چند ثانیه دیگه چیزی رو حس نکردم این ارامش بخش بود خیلی زیاد کاش همیشه همینجوری بود.

......... ........................................................................

Mike P.O.V

چرا اینجوری شد هری چش شده دستمو رو سرم کشیدم و به اتاقی که هری داخلش بود نگاه کردم و منتظر بودم اون دکتر لنتی از اتاق بیاد بیرون .

بالاخره اومد بیرون رفتم سمتش و گفتم : حالش چطوره

د_شما چه نسبتی باهاشون دارید

م_برادرشم

د_پس بهتره بیاین تو اتاق من تا خصوصی صحبت کنیم

سرمو تکون دادم و پشتش حرکت کردم یعنی هری چش شده که میخواد خصوصی حرف بزنه

وقتی به اتاقش رسیدیم و اون پشت میزش و من روی صندلی مقابل ان نشستم اون شروع کرد : خب اقای استایلز برادرتون یه حمله عصبی سخت رو پشت سر گذاشته اگر این حمله ها ادامه پیدا کنه....خب اتفاقی میفته که کسی ازش خوشحال نمیشه بنابراین من چند تا چیز میگم و شما اونی که درسته رو تایید میکنید

Bʟᴀᴄᴋ ʟᴇᴀᴅᴇʀ [L.S](z.m){omega.vrs} C.O.M.P.E.L.E.T Where stories live. Discover now