شرط ووت : 35
چشمامو باز کردم .
تا چند ثانیه نمیدونستم کیم یا کجام .
اما بعد همه اتفاقات قبل یادم اومد .
به دستام نگاه کردم . دور دو تاش باندپیچی شده بود و به دست راستم یه سرم وصل بود .
نه من نمیخواستم زنده بمونم .
واقعا درکشون نمیکنم وقتی ادم خود کشی میکنی یعنی میخواد بمیره رو چه حسابی میارنش بیمارستان .
یه حس سوزش کم تو دو تا دستم بود ولی مهم نبود .
همه بدنم خنک بود . فکر کنم به خاطر سرم بود.
در باز شد ویه مرد با روپوش سفید اومد داخل . فکر کنم دکتر بود: اوه فکر نمیکردم به این زودی به هوش بیای
ه_خودم امیدوار بودم اصلا به هوش نیام .
د_ هممم... من به خانوادت میگم بهوش اومدی
بعد چند دقیقه مامان و مایک با شدت درو باز کردن و اومدن داخل .
ا_ هریی ... هری پسرم حالت خوبه !؟ اخه این چه کاری بود تو کردی اگر مایک نرسیده بود من چیکار میکردم.
جوابشو ندادم و به پنجره نگاه کردم .
م_ هری...
ه_ مایک لازم نیست ادعای یک خانواده که اهمیت میده رو بازی کنی نه تو نه مامان . فکر کنم تنها دلیل نجات دادنم هم این بود که عذاب وجدان نگیرید یا به طور دردناک تری بکشینم .
م_ اینا چیه هری کی همچین چیزی رو گفته . هم من هم مامان دوستت داریم .
ه_ اره مطمئنم ... مایک مامان در مورد جیک میدونه ؟
م_ خب ... اره وقتی....
ه_ نمیخواد ادامه بدی . میشه تنهام بذارید .
م_ هری ...
ه_ میخوام تنها باشم .
وقتی رفتن از پنجره به بیرون نگاه کردم . صدای مایک رو میشنیدم . فکر کنم با جک حرف میزد.
م_ نه ... اون یه چیزایی در باره این که میدونه منو مامان میخوایم بمیره و این چرتو پرتا میگفت .... اره حالش خوب بود.
سرمو تکون دادم و باز به بیرون نگاه کردم . صدای گنجشک ها که جیک جیک میکردن بهم ارامش میداد چشمامو بستم و سعی کردم بخوابم .
..............
د_بیمار مشکلی نداره یک پاکت خون بهش وارد کردیم توصیه میکنم حتما پیش یک روان پزشک ببریدش.
م_ همینکارو میکنیم
چشمامو باز کردم و با دکتر و مایک و مامان روبرو شدم.
د_ بیمار مرخصه . فقط بیاید کارای ترخیصشو کنید.
م_ مامان من میرم تو هری رو اماده کن .
ESTÁS LEYENDO
Bʟᴀᴄᴋ ʟᴇᴀᴅᴇʀ [L.S](z.m){omega.vrs} C.O.M.P.E.L.E.T
Hombres Loboبه سفیدی نور در میان تاریکی ها.... ............................................ّ...................................... هری با لویی دوست میشه همون گرگینه ای که هری رو از دست اون متجاوز نجات داد. . .C.O.M.P.E.L.E.T