♓part 24♓

1.6K 322 112
                                    

شرط ووت 75 بچه ها 200 نفر میبینن 60 تا ووت اون ستاره رو فشار بدید هیچ بلایی سر خودتون و گوشیتون نمیاد لطفا ووت بدید دیگه هر چیم داستان چرت باشه تا الان خوندید پس ینی خوشتون اومده اگه به همین روال پیش بره انپابلیش میکنم . لطفااااا ووت بدید🙏🙏

دو ماه بعد....

مثل چند وقت پیش صبح با حالت تهوع بلند شدم .به لویی نگاه کردم که کنارم خوابیده بود و دستشو انداخته بود دور کمرم .

از وقتی به مامان گفتم که با همیم تو خونه لویی میمونم چون راحت تر میشه بریم دانشگاه .

لو_ هی بیبی. خوبی ؟

سرمو به سینش فشار دادم و گفتم : نه ..... حالت تهوع دارم .

لو_ من که میگم بریم دکتر .

ه_ خوبم نمیخوام .

لو_ باشه .

ه_ من اماده میشم .

.....
تو دانشگاه همش حالت تهوع داشتم و سرگیجه .

سر کلاس لویی بودم و داشتیم امتحان میدادیم . دیگه قابل تحمل نبود پس گفتم : استاد میشه برم بیرون .

اول نگران نگاهم کرد و بعد سر تکون داد . از کلاس بیرون رفتم و به سمت دست شویی .

هر چی از صبح خورده بودم که شامل یه شیک شکلات و یه کیک میشدو بالا اوردم .

کف زمین نشستم گذاشتم سرم اروم بشه . در دست شویی باز شد و زین اومد داخل .

ز_ هری خوبی .

سرمو تکون دادم .

ز_ لویی گفت بیام دنبالت . گفت هم ببینم حالت خوبه و اینکه چون امتحانای اخر ترمه باید کاملشون کنی .

ه_ نمیدونم چمه زین جدیدا هی حالت تهوع دارم  و بالا میارم .

ز_ چرا دکتر نمیری ؟

ه_ چیز مهمی نیس .

ز_ هست هری اگه چیز بدی باشه چی ؟

ه_ باشه به لویی میگم عصر بریم .

ز_ افریم حالا بیا بریم .

.....

امتحان که تموم شد با لویی رفتم خونه . وقتی رسیدیم بدون هیچ حرفی رفتم تو تخت خواب .لویی پشت سرم اومد تو اتاق .

ل_ هری ...بلند شو باید بریم دکتر

ه_ باشه یک ساعت دیگه ....بذار یکم بخوام

ل_باشه ...پس بیدارت میکنم

.....

Louis P.O.V

درو اتاقو بستم و رفتم تو هال .یعنی هری چشه ؟

زنگ زدم به بیمارستانی که رابرت اونجا بود و بهمون نزدیک بود و قابل اعتماد بود و وقت گرفتم .

Bʟᴀᴄᴋ ʟᴇᴀᴅᴇʀ [L.S](z.m){omega.vrs} C.O.M.P.E.L.E.T Onde histórias criam vida. Descubra agora