♓part 22♓warning⛔

2.2K 322 86
                                    

بچه ها این پارت اسماته . قرار بود. پرایوت باشه ولی چون یجورایی قراره تو روند داستان مهم باشه پس پرایوت نیست.و خیلییی هم کوتا هه اگه میخواین نخونین اگه هم خوندین بعد ریپرت نکنید 😕.

شرط ووت: 55

بعد از صبحونه لویی پیشنهاد داد که بریم بیرون از اونجا و یکم دور بزنیم .

اونجا خیلی قشنگ بود . ولی نمیتونستم با دیدن همه چیز یاد قلعه جیک نیفتم . لویی هم اینو فهمید پس رفتیم داخل و تو اتاق .

لویی بیقرار بود معلوم بود میخواد ی چیزی بگه ولی نمیتونه .

ه_ هی لو چیزی شده ؟

ل_ اممم...نه .... ببین هری ....تو دوست داری که همیشه مال من باشی و لونای این گله باشی ؟

یکم نگاهش کردم ... من اونو خیلی دوست دارم ولی نگران مامان و مایکم اگه اونا قبول نکنن...

دوباره نگاهش کردم و با خودم گفتم من اونو دوست دارم مامان و مایکم اگه منو دوست دارن باید باهاش کنار بیان .

ه_ معلومه که اره . لویی من تو رو خیلی خیلی خیلی خیلی به توان بینهایت دوست دارم ولی نگران مامانم و مایکم .

لبخندی زد و گفت ؛ زین با مایک حرف زده همه چی رو گفته و میگه تا فردا مایک باهاش اوکی میشه و مامانت، همه مادرا انقدر مهربونن که عشق پسرشون یا دخترشون به هر چی که باشه قبول کنن .

سرمو تکون دادم و با لبخند نگاهش کردم که گفت : پس میذاری مارکت کنم .

اولش ترس وجودمو پر کرد و با ترس نگاهش کردم .

لو_ نه هری قول میدم بهت صدمه ای نزنم اون موقع شرایطت فرق داشت الان اگه کارایی که باید بکنیم رو بکنیم اصلا حسش نمیکنی.

ه_ منظورت سکسه ؟

لو_ اره

اولش مطمئن نبودم ولی بعدش اروم سرمو تکون دادم .

لو_ هری به من اعتماد داری ؟

سرمو تکون دادم .

لو_ پس از هیچی نترس من حواسم به تو هست .

ه_ باشه..... فقط،میشه درو قفل کنی نمیحوام مثل دیروز.... میدونی که ....

لویی خندید و و رفت درو قفل کرد اول یکم با لبخند بهم نگاه کرد بعد اومد و یه دستشو کرد تو موهام و اونیکیو رو صورتم .

دستشو رو لبام کشید و منم به لبای اون نگاه میکردم .

چشمامو بستم و منتظر شدم شروع کنه .

با قرار گرفتن لبهاش رو لبام دوباره اون حس خوبی که دیشب داشتم رو احساس کردم .

اولش خیلی اروم شروع به بوسیدن کرد و کنترل دست اون بود فکر کنم تا اخرش کنترل دست خودش باشه.

Bʟᴀᴄᴋ ʟᴇᴀᴅᴇʀ [L.S](z.m){omega.vrs} C.O.M.P.E.L.E.T Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ