ووت:40
جک _ هری میدونی یکی از مراجعه کنندگام مثل تو بود . ولی برداشتش متفاوت بود .اون میگفت از اطرافیانش کمک میگیره برای فراموش کردن .الان اون دختر و دوست پسرش چهار ساله که ازدواج کردن . همون پسری که تو اون موقعیت کمکش کرده .
من نمی خوام از کسی کمک بگیرم خودم به خودم کمک میکنم .
ه_ من به کمک کسی نیاز ندارم .
ج_ هوفف مثل این که این جلسه رو نمیشه کاری کرده بقیه حرفا رو جلسه دیگه میزنیم هری.
بلند شدم و زیر لب گفتم : خدافظ
ج_ خدافظ هری .
از اتاق که رفتم بیرون مایکو که روی مبل روبه روی اتاق نشسته بود دیدم . با دیدن من بلند شد و گفت : چطور بود .
ه_ حوصله سر بر میشه بریم فردا امتحان دارم
اهی کشید و سر تکون داد .
م_ بریم.
رفتیم سمت ماشین . سوار که شدیم سرمو به شیشه فشار دادم و از سرمایی که پنجره بهم القا میکرد لذت برم .
م_ اصلا نمیدونم چرا اینجوری شد
ه_ چجوری شد ؟
م_ زندگیمون خیلی خوب بود ولی الان هی داره اتفاقای بد میوفته
ه_ به خاطر وجود منه من برم زندگی تو و مامان بهتر میشه .
م_ هری اینجوری نگو . اصلا بیخیال الکس صد بار زنگ زد گفت که با تو کار داره مگه شمارتو نداره باید داشته باشه .
ه_ نه باهاش بهم زدم برا همونه .
م_ چی چرا؟
حس بدی کل وجودمو پر کرد چطور تونستم با الکس بازی کنم .
ه_ وقتی میفهمید یه هرزه ام خودش میرفت
م_ تو هرزه نیستی .
وقتی جواب ندادم اهی کشید و به راهش ادامه داد . تو خونه بدون این که شام بخورم رفتم تو اتاق جزوه تشریح رو دراوردم تا بخونم الان تنها چیز قابل تحمل بود .
مایک نیم ساعت یه بار به هر بهونه ای میومد داخل اتاق ولی من میدونم برای این بود که بلایی سر خودم نیارم .
و الان باز اومد داخل .
م_ هری زین و نایل اومدن
نهه حوصلشون رو ندارم
ه_ مایک بهشون بگو برن .
همون موقع زین و نایل اومدن داخل مایک یکم وایساد ولی بعد گفت من میرم .
ز،ن_ سلام هری
ه_ سلام اره ممنون من خوبم شما هم خوبید خوشحالم که خوبید خب نه منم کاری ندارم خداحافظ.
ESTÁS LEYENDO
Bʟᴀᴄᴋ ʟᴇᴀᴅᴇʀ [L.S](z.m){omega.vrs} C.O.M.P.E.L.E.T
Hombres Loboبه سفیدی نور در میان تاریکی ها.... ............................................ّ...................................... هری با لویی دوست میشه همون گرگینه ای که هری رو از دست اون متجاوز نجات داد. . .C.O.M.P.E.L.E.T