صدای خندشون نشون داد که حالا حالا باید پیششون باشم اون مرده که از همه بزرگتر بود گفت : هی ویل یه طناب همرات نداری
و_چرا وایسا ....بیا
طناب چرا ؟لابد میخوان منو ببندن بلند داد زدم :کمککککک کمکک یکی کمک ک....
با پارچه ای که دور دهنم پیچید نتونشتم حرفمو کامل کنم و ویل گفت :اگه اروم باشی بهت صدمه ای نمیرسونیم اروم باش و باهامون همکاری کن و ما هم میذاریم زنده بمونی
اینو گفت و گره ای که به دستم زده بودن رو چک کرد که محکم باشه. جانی بلند گفت : کریس چجوری ببریمش
ک_خودش راه میاد .البته درست. مگه نه بچه؟بهم نزدیک شد و من به وضوح دیدم رنگ چشماش از رنگ عسلی به قرمز تبدیل شد و خب من واقعا ترسیده بودم فقط سر تکون دادم اونم ته طناب رو به دست خودش گره زد و محکم کشید منم به جلو پرت شدم.
من میترسم از دزدیده شدن و از کشته شدن نه نه اونا باید بذارن من برم سعی کردم از زیر اون پارچه که جلوی دهنم رو گرفته بود داد بزنم ولی خیلی محکم بسته شده بود فکر کنم بهتره بجای جنگیدن ببینم این سرنوشت لنتی میخواد با من چی کار کنه فقط امیدوارم مرگ نباشه .
الان چند ساعته داریم راه میریم پاهام دیگه تحمل وزنم رو ندارن نمیدونم اون سه تا چجوری هنوز دارن راه میرن و میگن و میخندن نه اینطوری نمیشه دیگه نمیتونم. رو دو زانوام رو زمین نشستم اون کریس وقتی حس کرد راه نمیام پشتشو نگاه کرد وقتی دید رو زمین نشستم خندید و گفت : هی بچه ها ببینید این کوچولو خسته شده
و هر سه تاشون خندیدن. من واقعا نمیتونستم راه برم میتونستم خورشیدو ببینم که داره از پشت اون کوه ها بیرون میاد حدودا چهار ساعته که داریم راه میریم چرا خسته نشدن کریس نزدیکم شد و طناب رو کشید و مجبورم کرد بلند شم و با لحن اروم ولی تهدید امیزی گفت : ببین کوچولو کم کم داریم میرسیم اگه مثل این چند ساعت پسر خوبی باشی وقتی رسیدیم میذاریم استراحت کنی ولی اگه نه ....بذار به اینکه اگه اینکارو نکنی فکر نکنیم هومم ؟قبوله؟
نکنه انتظار داشت بگم نه فقط سرمو به بالا و پایین تکون دادم و باز راه رفتیم
حالا که نور بود تونستم درست ببینمشون البته فقط پشتشون چون جلو تر از من بودن کریس همونی که از همه بزرگتر میزد یه لباس مشکی تنش بود موهاشم مشکی مشکی بود ولی اون دو تا لباس ابی تیره پوشیده بودن موهای یکیشون قهوه ای اون یکی هم زرد
یاد نایل افتادم که اومد خونمون و وقتی قضیه تاملینسونو براش توضیح دادم و گفتم میخوام شب برم تو جنگل تا ببینم چیکار میکنه کلی مخالفت کرد کاش به حرفش گوش داده بودم
ازشون قول گرفته بودم به مایک نگن کاش به مایک گفته بودم و اون مخالفت میکرد . انقدر تو فکرام غرق شده بودم که نفهمیدم اونا وایسادن و محکم خوردم به کریس. اخمی کرد و با لحن عصبی گفت : حواستو جمع کن بچه جایی که میریم اگه انقدر حواس پرت باشی دو روزه سرتو به باد میدی
ESTÁS LEYENDO
Bʟᴀᴄᴋ ʟᴇᴀᴅᴇʀ [L.S](z.m){omega.vrs} C.O.M.P.E.L.E.T
Hombres Loboبه سفیدی نور در میان تاریکی ها.... ............................................ّ...................................... هری با لویی دوست میشه همون گرگینه ای که هری رو از دست اون متجاوز نجات داد. . .C.O.M.P.E.L.E.T