♓Part 25♓last part♓

2.5K 287 162
                                    

رو صندلی های بیمارستان نشسته بودیم و منتظر خروج دکتر از ازمایشگاه بودیم .

با خارج شدن دکتر جفتمون زود بلند شدیم . دکتر با لبخند بهمون نگاه کرد و گفت : تبریک میگم ازمایش منفی بود . حالا میریم برای سونوگرافی .

لویی دستمو فشار داد و بهم لبخند زد .

ل_ دیدی الکی نگران بودی هزا.

ه_ یعنی....یعنی الان یه بچه اون داخله .

ل_ اره....الان مطمئن میشیم .

وارد یک اتاق شدیم .دکتر به تخت اشاره کرد و گفت :لطفا بلوزتونو بدید بالا و روی تخت دراز بکشید .

کارایی که گفتو کردم لویی دستمو گرفته بود و بهک لبخند میزد تا اروم بشم . با برخورد چیز سردی با شکمم موهای بدنم سیخ شدم .

به تلوزیونی که فکر کنم داخل بدنمو نشون میداد خیره شدم .

د_ تبریک میگم اقای استایلز شما حامله اید . دو ماهه حامله اید .

با خوشحالی به لویی نگاه. میکنم اونم به من نگاه میکنه پیشونیمو میبوسه. و به دکتر میگه : جنسیتش معلومه ؟

د _ الان نه ولی یکی دو ماه دیگه معلوم میشه . اقای استایلز من پیشنهاد میکنم شما دو هفته ای یک بار برای معاینه بچه اینجا بیاین . همچنین یک سری نکات هست که باید بهتون بگم . و توصیه میکنم توی این مدت اگر در حال تحصیل یا کار هستید اونهارو کنار بذارید . نه همین الان برای یکی دو ماه دیگه .

ل_ ممنون رابرت .... برای بقیه کار ها بهت زنگ میزنم .

ر_ خواهش میکنم لویی.....هری حواست به اون کوچولو باشه .

دستمو رو شکمم کشیدم و با لبخند گفتم : حتما .

با دکتر دست دادیم . و از اتاق خارج شدیم .

لو _ هری خوبی ؟

ه_ عالیم .لویییی؟

لو_ چی شدددد؟خوبی ؟ درد داری ؟

ه_ نه برای درد هنوز زوده میخواستم بگم .....یادم رفت چی میخواستم بگم .

خندید و دستشو رو کمرم گذاشت .

ه_ راستی....مایک زنگ زد .

لو_ کلی غر غر کرد

ه_ اره بهش گفتم شاید بعد بیمارستان بریم اونجا . بریم ؟

لو_ چرا که نه .

بازو شو گرفتم و به سمت در خروجی راه افتادیم .

یه بچه تو منه .... یجورایی ترسناکه . من نمیخوام چاق شم .
ه_ لویی ....اگه من چاق شم و زشت شم بازم دوستم داری.

لو _ من همیشه تو رو هر جوری که باشی دوست دارم . باشه ؟

ه_ باشه .

Bʟᴀᴄᴋ ʟᴇᴀᴅᴇʀ [L.S](z.m){omega.vrs} C.O.M.P.E.L.E.T Where stories live. Discover now