رو صندلی های بیمارستان نشسته بودیم و منتظر خروج دکتر از ازمایشگاه بودیم .
با خارج شدن دکتر جفتمون زود بلند شدیم . دکتر با لبخند بهمون نگاه کرد و گفت : تبریک میگم ازمایش منفی بود . حالا میریم برای سونوگرافی .
لویی دستمو فشار داد و بهم لبخند زد .
ل_ دیدی الکی نگران بودی هزا.
ه_ یعنی....یعنی الان یه بچه اون داخله .
ل_ اره....الان مطمئن میشیم .
وارد یک اتاق شدیم .دکتر به تخت اشاره کرد و گفت :لطفا بلوزتونو بدید بالا و روی تخت دراز بکشید .
کارایی که گفتو کردم لویی دستمو گرفته بود و بهک لبخند میزد تا اروم بشم . با برخورد چیز سردی با شکمم موهای بدنم سیخ شدم .
به تلوزیونی که فکر کنم داخل بدنمو نشون میداد خیره شدم .
د_ تبریک میگم اقای استایلز شما حامله اید . دو ماهه حامله اید .
با خوشحالی به لویی نگاه. میکنم اونم به من نگاه میکنه پیشونیمو میبوسه. و به دکتر میگه : جنسیتش معلومه ؟
د _ الان نه ولی یکی دو ماه دیگه معلوم میشه . اقای استایلز من پیشنهاد میکنم شما دو هفته ای یک بار برای معاینه بچه اینجا بیاین . همچنین یک سری نکات هست که باید بهتون بگم . و توصیه میکنم توی این مدت اگر در حال تحصیل یا کار هستید اونهارو کنار بذارید . نه همین الان برای یکی دو ماه دیگه .
ل_ ممنون رابرت .... برای بقیه کار ها بهت زنگ میزنم .
ر_ خواهش میکنم لویی.....هری حواست به اون کوچولو باشه .
دستمو رو شکمم کشیدم و با لبخند گفتم : حتما .
با دکتر دست دادیم . و از اتاق خارج شدیم .
لو _ هری خوبی ؟
ه_ عالیم .لویییی؟
لو_ چی شدددد؟خوبی ؟ درد داری ؟
ه_ نه برای درد هنوز زوده میخواستم بگم .....یادم رفت چی میخواستم بگم .
خندید و دستشو رو کمرم گذاشت .
ه_ راستی....مایک زنگ زد .
لو_ کلی غر غر کرد
ه_ اره بهش گفتم شاید بعد بیمارستان بریم اونجا . بریم ؟
لو_ چرا که نه .
بازو شو گرفتم و به سمت در خروجی راه افتادیم .
یه بچه تو منه .... یجورایی ترسناکه . من نمیخوام چاق شم .
ه_ لویی ....اگه من چاق شم و زشت شم بازم دوستم داری.لو _ من همیشه تو رو هر جوری که باشی دوست دارم . باشه ؟
ه_ باشه .
YOU ARE READING
Bʟᴀᴄᴋ ʟᴇᴀᴅᴇʀ [L.S](z.m){omega.vrs} C.O.M.P.E.L.E.T
Werewolfبه سفیدی نور در میان تاریکی ها.... ............................................ّ...................................... هری با لویی دوست میشه همون گرگینه ای که هری رو از دست اون متجاوز نجات داد. . .C.O.M.P.E.L.E.T